یاس ارغوان
یاس ارغوان

یاس ارغوان

ﻧﻤﮏ ﻭ ﺁﺏ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عشق من . . .

عشق من ...

دفتر عشقمان را بازمیکنم 

تیتر صفحه اول : به نام یگانه من .........


اوکه سرچشمه رنگین کمان عاشقیست ....



مینویسم ....


عشق را از قلبم خواندم و سکوت را مینویسم ....

نگاه میکنم به اوازباران ......

بارانی که فصل بهار را برای دلم

هدیه کرده است ...



دردلم شعرهاییست که فقط جوهر وجودت ان را شاعراست ....


به یاد دارم نگاهی که قلبم را مجنون خود کرد ...


چه بی تاب بود



....چشمانت .....چشمانت همه ی فصل ها را در خود داشت ...


انتظارلبهایم برای بوسیده شدن ......


لمس اغوش زنانه ات به



نوازش امواج دریا به ساحل .....


مرا ارامشی مطلق ازعشق بود ...



....هیچ چیزجز تو برایم به معنای حقیقت نبود ....


فانوس نگاهت مرا رهنمای ساحل قلبت بود ......



زمزمه تاروپود وجودت به من حکم وصال را میداد......


از این لحظه بود که تو را .....


نفسهایم..جانم ...و زندگی ام



دانستم .......


و نبودنت را نبود نفسهایم ...


و تمام شدن زندگی ام برای همیشه.




زن که باشی...فروغ فرخزاد


زن که باشی


همه ی دیوانگی های عالم را بلدی


گاهی میزنی زیر گریه


که دلش بلرزد و صدایت کند:بانو....


دست خودت نیست


زن که باشی...

هزار بار هم که بگوید:دوستت دارد!!!


بازهم خواهی پرسی:دوستم داری؟؟؟


و ته دلت همیشه خواهد لرزید.......


زن که باشی

زود می بخشی ، زود می رنجی ، زود می گریی ، زود می خندی...


چون سرشاری از احساس


زن که باشی

هروقت که صدایت میکند:خوشکلکم!!!


خدا را شکر میکنی که درچشمان او زیبایی


دست خودت نیست


زن که باشی


همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...


فروغ فرخزاد

بانو

واژه " بانو " در اصل برگرفته از واژه پهلوی " ریتا با گیانو " به معنی پرتوی یزدانیست


بانو یک واژه پارسی کهن است . (بان + و = بانو )


بان در نام شهر بانه هنوز به کار می رود . بان یعنی بالا و بانو به معنی کسی است که در بالا جا دارد و این به نشانه گرامی داشتن بانوان اس .


اما واژه خانم مغولی است و ریشه پارسی ندارد . خان و خانم و بیگ و بیگم نام های مغولی است . خان و بیگ مذکرند و خانم و بیگم مؤنث هستند.


زن از ریشه "کن" به معنی خانه و صاحب خانه می آید. بانو در اوستایی به معنی فروغ و روشنایی است. پس بانو به معنی چراغ خانه است. کدبانو هم یعنی 


چراغ خانه (کد = خانه) خود واژه همسر (هم-سر) کاملا گویاست که زن در آیین باستانی ما همپایه مرد است ـ


هدیه کنید به تمام بانوان ایران زمین

همیشه سعی کنیم اندکی مهربانتر باشیم

دخترک آدامس می فروخت، رو به روی زنی در پارک ایستاد که نوزادی در آغوش داشت

که گاه که زن به نوزاد لبخند می زد لبهای دخترک نیز از هم باز می شد


مدتی گذشت دخترک از جعبه بسته ای آدامس برداشت و جلوی زن گرفت


زن رو به سمتی دیگر کرد و گفت:برو بچه آدامس نمی خوام


دخترک گفت :بگیر پولی نیست


*بیایید از همین امشب قانونی جدید وضع کنیم


( همیشه سعی کنیم اندکی مهربانتر باشیم)


بهشت


چقدر خوشحال بود شیطان،


وقتی سیب را چیدم


گمان کرد فریب داده است مرا


نمیدانست تو پرسیده بودی که


"مرا بیشتر دوست داری یا ماندن در بهشت"؟!


داستان خواندنی ازدواج آهو با الاغ!

 

آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟

 

آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.


پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.


شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.


حاکم پرسید : علت طلاق؟


آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: آبروم پیش همه رفته , همه میگن شوهرم حماله.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عین طویله است.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی , تو مثل مانکن ها می مونی.


حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟


الاغ گفت: آره.


حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟


الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.


حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد.

 

نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.

خودت باید تلاش کنی....

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد – شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد.

ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد – پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.

آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد – او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند اما چنین نشد .

در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند – آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد .

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم – اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم – به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم !!!

سنجش عشق

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی


تو بودی چی کار میکردی؟

زندگی امروز ما

دختر: دوست دختر جدیدت خوشگله؟  (دختره تو دلش: ایا واقعا از من خوشگل تره)

پسر:اره خوشگله  (پسر تو دلش: اما تو هنوز زیباترین دختری هستی که من میشناسم)

دختر: شنیدم دختر شوخ طبع و جالبیه  (درست اون چیزی که من نبودم)

پسر: اره همینطوره   (ولی در مقایسه با تو هیچی نیست)

دختر: خوب پس امیدوارم شما دوتا باهم بمونید  (کاش ما دوتا باهم می موندیم)

پسر:منم برات ارزوی خوشبختی دارم  (چرا این پایان رابطه ما شد؟)

دختر:خب...من دیگه باید برم   (قبل از اینکه گریه ام بگیره)

پسر: اره منم همینطور  (امیدوارم گریه نکنی)

دختر:خداحافظ  (هنوز دوست دارم و دلم برات تنگ میشه)

پسر: باشه خداحافظ  (بخدا که هیچوقت عشقت از قلبم بیرون نمیره...هرگز)

کاش ما ادما حرف دلمون را میزدیم....      کاش....

لعنت به نگفتن حرفایی که عقده میشن...


ده چیز که مانع ١٠ چیز دیگر است


ده چیز که مانع ١٠ چیز دیگر است:


١. غرور، مانع یادگیری


٢. تعصب، مانع نوآورى


٣. کم رویی، مانع پیشرفت


٤. ترس، مانع ایستادن


٥. تخیل، مانع واقع بینی


٦. بدبینی، مانع شادی


٧. خودشیفتگی، مانع معاشرت


٨. شکایت، مانع تلاش گری


٩. خودبزرگ بینی، مانع محبوبیت


١٠. عادت کردن، مانع تغییر.

رفیق


ﺭﻓﯿﻖ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺩﯾﺪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﮕﻪ : ﺑﺎﺯ ﭼﻪ ﻣﺮﮔﺘﻪ ﻧﮑﺒﺖ


ﺭﻓﯿﻖ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﺗﺎ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﯽ ﭘﻮﻝ ﻻﺯﻣﻢ ﺑﮕﻪ : ﺑﺪﺑﺨﺖ ﮔﺪﺍ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﺕﻋﺎﺑﺮﺗﻮ ﺑﻔﺮﺳﺖ

ﺭﻓﯿﻖ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﯽ ﻣﺮﯾﻀﻢ ، ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖﺑﮕﻪ :ﺍﯾﺸﺎﻻ بمیری ﮔﻨﺪﺕ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﮎ ﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎﮐﻤﭙﻮﺕﺑﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﺖ

ﺭﻓﯿﻖ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﯽ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﮕﻪ : ﭘﺎﻟﻮﻧﺘﻮ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺭﻭﮐﻤﺮﺕ ﺗﺎﺑﯿﺎﻡ ﺍﻓﺴﺎﺭﺗﻮ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﮕﺮﺩﻭﻧﻤﺖ

ﺭﻓﯿﻖ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻡ ﺑﮕﻪ ، ﺧﺨﺦ ﺍﯼ ﺗﻮﺭﻭﺣﺖ !ﺳﮓ ﻣﺤﻞ ﺗﻮ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ؟ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎ ﺟﻮﻥ ﻭ ﺩﻝ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻪ ﺑﻪﻋﺸﻘﺖﺑﺮﺳﯽ

ﺭﻓﯿﻖ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺟﻠﺴﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﻧﺎﻣﺸﻮ ﺍﺯﺕ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﻨﻪ ﻭﻟﯽ ﺍﺧﺮﺵﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﭘﺮﺕ ﮐﻨﻪ ﻃﺮﻓﺖ

ﺭﻓﯿﻖ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺗﮏ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﯼ ﺑﻬﺶ ، ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﮕﻪ ﺑﺰﻣﺠﻪﺷﺎﺭﮊﺗﻮ ﺑﺎﺑﻘﯿﻪ ﻣﯿﺤﺮﻓﯽ ﺗﮏ ﺯﻧﮕﺘﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺰﺍﺭﯼ؟!؟!

ﺭﻓﯿﻖ ﺍﻭﻧﯿﻪ ﮐﻪ ..................................................................شما بگید


فروغ فرخزاد

چه گریزیست ز من ؟

چه شتابیست به راه ؟

به چه خواهی بردن

در شبی این همه تاریک پناه ؟

مرمرین پلهٔ آن غرفهٔ عاج

ای دریغا که زما بس دور است

لحظه ها را دریاب

چشم فردا کور است

نه چراغیست در آن پایان

هر چه از دور نمایانست

شاید آن نقطهٔ نورانی

چشم گرگان بیابانست

مِی فرومانده به جام

سر به سجاده نهادن تا کی

او در اینجاست نهان

می درخشد در مِی

گر به هم آویزیم

ما دو سرگشتهٔ تنها ، چون موج

به پناهی که تو می جویی ، خواهیم رسید

اندر آن لحظهٔ جادویی اوج !

---------------------------
فروغ فرخزاد
تهران- ٨ آبان ١٣٣٦


هنوز به دیدار خدا می روند ...


فروغ فرخزاد
هنوز به دیدار خدا می روند ... 
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کتد ،
خدا در اتومبیل پسری است که
مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو!!
خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد !!
خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی!!
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ، از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!
خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟
خدا همین جاست ، نه فقط در عربستان!
خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه فقط عربی را !
خدایا دوستت دارم و دوستانم را به تو میسپارم که لحظه ای غم نبینند...

مرد من

مــرد مـــن آنقـــدرهــا هـم رویـایـــی نیست

یکـــــ آدم ســـاده کــه مـی شـــود از قـامتش مغـــرور شــــد


کـــه مـــی شـــود خستگـــی هـایش را فهمیــــد


کــه چشمـــانش حرفــــی جــز بـــرای مـــن نـدارد


بـایـــد زن بـاشـــی تـا بفهمــــی حتـــی یکــــــ شاخــه گـــل وقتــــی از دستـــــ مـــردی مـــی رسد کـــه دستـانش جـــز بـرای تـو نیستـــــ


چـــه عشقــــی دارد . . .


هـــزار کـــادوی گـــران قیمتـــــ پیشکــش . . .


بـایـد زن بـاشـــی تـا ببینـــی همـــان دستـــــ هـا چیـــزی ستـــــ فـراتـــر از یکــــ دستـــــ


محکــــــم


امــن است و مطمئـن