عالـــــــــــــــــــــــــی
میسیــــــــــ
جمعه درد نیست تلخ و سخت نیست ... فقط بیشتر از روزهای دیگر عاشقم میکند ... و بیشتر دلتنگ ... و بیشتر دیوانه ... این که بد نیست ، هست؟!
چه بیهوده اختراع شد سَم شکنجه تیغ چوبه ی دار وقتی یک خاطره می تواند نفست را بند بیاورد زمین گیرت کند تو را به گریه بیندازد خونت را به جوش آورد حسین پناهی
چه گویم؟ از که گویم؟ با که گویم ؟ که این دیوانه را از خود خبر نیست فریدون مشیری
تو خودت شعری و جهانی منم آن شاعر آلوده ی تو ... علیرضا اسفندیاری
تزریقت می کنم هر روز در رگهایم اگر چه درد دارد، امّا نئشگی هایش تسکین بکری ست این بیماری مزمن را تزریقت می کنم با دُزِ بالا خیالم راحت تو را هیچ موسسه ی ترک اعتیادی هرگز نخواهد شناخت...
برای یک زن فقط یک بدبختی و مصیبت وجود دارد و او این است که حس کند کسی او را دوست ندارد.
محبت پیوند محکمی ست که فاصله نمیشناسد هر کجا که باشی در خاطره ها میدرخشی
لااااااااااااایک
زندگی کن و لبخند بزن، به خاطر آنهایی که از نَفَست آرام میگیرند، و به امّیدت زنده هستند وبا یادت خاطره میسازند
عالـــــــــــــــــــــــــی
میسیــــــــــ
جمعه درد نیست
تلخ و سخت نیست ...
فقط بیشتر از روزهای دیگر
عاشقم میکند ...
و بیشتر دلتنگ ...
و بیشتر دیوانه ...
این که بد نیست ، هست؟!
چه بیهوده اختراع شد
سَم
شکنجه
تیغ
چوبه ی دار
وقتی
یک خاطره می تواند
نفست را بند بیاورد
زمین گیرت کند
تو را به گریه بیندازد
خونت را به جوش آورد
حسین پناهی
چه گویم؟
از که گویم؟
با که گویم ؟
که این دیوانه را
از خود خبر نیست
فریدون مشیری
تو خودت شعری و جهانی
منم آن شاعر
آلوده ی تو ...
علیرضا اسفندیاری
تزریقت می کنم هر روز
در رگهایم
اگر چه درد دارد، امّا
نئشگی هایش
تسکین بکری ست این بیماری مزمن را
تزریقت می کنم با دُزِ بالا
خیالم راحت
تو را
هیچ موسسه ی ترک اعتیادی
هرگز نخواهد شناخت...
برای یک زن
فقط یک بدبختی و مصیبت وجود دارد
و او این است که حس کند
کسی او را دوست ندارد.
محبت
پیوند محکمی ست
که فاصله نمیشناسد
هر کجا که باشی
در خاطره ها میدرخشی
لااااااااااااایک
زندگی کن و لبخند بزن،
به خاطر آنهایی که از نَفَست آرام
میگیرند،
و به امّیدت زنده هستند
وبا یادت خاطره میسازند