کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
دروغ میگه طرف خوشکل تراز ماست
تو این دنیای مرموز مجازی
که نه پیداست کی دزده کی قاضی
که اکبر توش شده مهسا وتینا
بتول خانم شده فرزاد وسینا
کامنت و لایک و پست و چسب بینی
تو هر برنامه مجبوری ببینی
طرف داره نخ قالی میریسه
کامنت داده یه هفته س انگلیسه
طرف بیش از یه سال یار با ماست
میگفت سولمازه و شکل پریهاست
پریشب تازه فهمیدم که اقاست
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما آقاسی
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درددهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند .صادق هدایت
ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است ! اکبر اکسیر
رفتنى ها
از اول هم نیامده اند
آنها فقط
گذرشان به تنهایى ما میافتد
و ما خیال میکنیم که
آمده اند تا بمانند
ما
تاوان این خیالپردازى را
وقتى میپردازیم که ،
ردِپا و جاى خالیشان
در زندگیمان
حفره اى میشود ،
به بزرگىِ
همه ى دنیا...
سخنان سودمند را باید نشر کرد مانند افشاندن تخم گندم ، هر چند آب و هوا و زمین به رویاندن و بار آوردن دانه ها یاری نکند باز در گوشه و کنار خرمن ، سنبلها و خوشه های معدود سر دهد و خواهد رویید . لقمان
ارزشها و تغییرات آنها به افزایش قدرت آنانی که ارزشها را مقرر می دارند ؛ مربوط می شوند. میزان ناباوری ؛ ( میزان ) (( آزادی اندیشهء )) مجاز بیانی از افزایش قدرت است. هیچ انگاری آرمانی است متعلق به بالاترین درجه ء قدرتمندی روح ؛ و سرشارترین زندگی – گاهی ویرانگر و گاهی ریشخند آمیز . فردریش نیچه
ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ : ” ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ ” ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ :
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،ﺑﯽ ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ نکن !
کـم کـم خطوط چهره ها
از یاد ِ مردم رفـــت....
دستانمان از عشق شد کـوتـاه...
لعـنت بـه گـوشی های نـاهمراه......!
غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای من و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی!
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست
من ضدی دارم.
آن قدر فریب کار که آن را
"خود" پنداشته ام.
حالا
من از خود برای تو شکایت آورده ام...
این طرف مشتی صدف ،آنجا کمی گل ریخته
موج،ماهــی های عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره است
بعد از این در جــــام دریا ماه کامل ریخته
مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است
زندگـــی در کـــام ما زهــــر هلاهل ریختـــه
هر چه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند
حال، صدها دام دیگـــر در مقـــــابل ریخته
هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجـــا پا میگذارم دامنـــــی دل ریخته
عارفـــی از نیمه راه تحیـــــر بازگشت
گفت ،خون عاشقان منزل به منزل ریخته
فاضل نظری
مپرس شادی من حاصل از کدام غم است
که پشت پرده ی عالم هزار زیر و بم است
زیان اگر همه ی سود آدم از هستی ست
جدال خلق چرا بر سر زیاد و کم است
اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی
که آنچه کاخ تو را خاک میکند ستم است
خبر نداشتن از حال من بهانه ی توست
بهانه ی همه ظالمان شبیه هم است
کسی بدون تو باور نکرده است مرا
که با تو نسبت من چون دروغ با قسم است
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست
وگرنه فاصله ی ما هنوز یک قدم است
فاضل نظری
در کنار جوی
من نشسته
آب در رفتار
در تمام هفته
خسته
انتظار جمعه را دارم
در تمام جمعه
باز از فرط تنهایی
انتظار شنبه است و کار
من نشسته
آب در رفتار
با تو از خویش نخواندم – که مجابت نکنم
خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم
گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم
دستی از دور به هُرم غزلم داشته باش
که در این کوره ی احساس مذابت نکنم
گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست
سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم
فصلها حوصله سوزند – بپرهیز - که تا
فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم
هر کسی خاطره ای داشت – گرفت از من و رفت
تو بیندیش – که تا بیهده قابت نکنم
محمدعلی بهمنی
نگران نباش ، حال من خوب است ، بزرگ شده ام
دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم
آموخته ام که این فاصله ی کوتاهِ بین لبخند و اشک نامش زندگیست
آموخته ام که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود
راستی ، بهتر از قبل دروغ می گویم…
“حال من خوب است” ، خوبِ خوب…
به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم
نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه
نمک را بگذار برای من
که می خواهم این زخم همیشه تازه بماند!
سلام ای صاحب دنیا ،،، کجایی ؟
گل نرگس بگو مولا ،،،، کجایی ؟
جهان دلتنگ رویت گشته بنگر ،،
تو ای روشنگر شبها ،،،، کجایی ؟
شده حسرت به دلها قبر زهرا ( ع )
چراغ مرقد زهرا ،،،،، کجایی ؟
دلیل ندبه خواندن صبح جمعه
تو ای ذکر همه لبها ،،،، کجایی ؟
بیا یَاٰبن َالحَسَن این جمعه از راه
تو ای مجنون صد لیلا،،،،کجایی ؟
همیشه جمعه ها خون میشود دل
خیالت مرهم غمها ،،،، کجایی ؟
بیا مهدی ( ع ) فَرَج بنما تو امروز
کجایی یوسف زهرا ،،،، کجایی ؟
بیا
ولی بی صدا، آرام
بنشین و نگاهم کن
که چطور با تو قدم می زنم!
چطور دستت را گرفته ام
ببین چگونه با تو به دنیا فخر می فروشم!
بیدارم نکن
بگذار زندگی کنم با تو!
خداونــــــــــدا این عیــــن حقـــــــیقت اســـــت
کـــــــــه…
هـــــم مــــــــن نادیــــده میگـــــــیرم،
هـــــم تـــــو نادیــــــــده میگیــــری…
تـــــو خــــــــطاهایـــــــم را،
مـــــــــن عــــطــــاهایـــــــــت را…
آب قطع شده بود، رفتم از یخچال چن تا شیشه آب برداشتم ریختم تو کولر.
بعدا فهمیدم دوتا از شیشه ها گلاب بوده!
اشتباهی ریختمش توی کولر.
حال هوای امامزاده گرفته خونمون
فضافوق العاده معنوی شده!
نایب الزیاره همتون هستم
هرکی حاجتی چیزى داره کامنت بذاره:)))))
زیارت قبول ...خدا کنه چیپس یکی بخره بخورم
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
دروغ میگه طرف خوشکل تراز ماست
تو این دنیای مرموز مجازی
که نه پیداست کی دزده کی قاضی
که اکبر توش شده مهسا وتینا
بتول خانم شده فرزاد وسینا
کامنت و لایک و پست و چسب بینی
تو هر برنامه مجبوری ببینی
طرف داره نخ قالی میریسه
کامنت داده یه هفته س انگلیسه
طرف بیش از یه سال یار با ماست
میگفت سولمازه و شکل پریهاست
پریشب تازه فهمیدم که اقاست
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
دلم چیپس کشید
. . . . . . . . . . . . . $$$
. . . . .. . . . . .$$$. . $ . . $$$$$
. . . . . . . . . . .$$ . . $$. . . . .$
. . . . . . . . . . $$$.$. . $. . . . .$
. . . . . . . . . .$$$$. . . .$$ . . . $$$$$$
. . . . . . . . . $$$$$ . . . . . .$$.$. . . . . $$
. . . . . . . . .$$$$$. . . . . $$. . . . . . $.$$
. . . . . . . .$$$$$. . . . . .$. . . . . . $
. . . . . . . .$$$$$$. . . . .$. . . . . $
. . . . . . . .$$$$$$$ . . .$. . . . .$
. . . . . . . . .$$$$$$$$. . . . . $
. . . . . . . . . .$$$$$$$ . $$$
$$$$$$$. . . . . . . . .$$$
.$$$$$$$. . . . . . . . $$
. $$$$$$. . . . . . . . $$
. .$$$. . $. . . . . . .$$
. . . . . . .$. . . . . $$
. . . . .$$$.$. . . .$$
. . . $$$$$. .$. .$$
. . .$$$$$$. . . $$
. . .$$$$. . . . $$
. . .$$. . . . . .$$
. . .$. . . . . . $$
. . . . . . . . . $$
. . . . . . . . .$$
ممنونم بابت همچیز
خواهش زهرا خانم ....
من که کاری نکلدم
ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺧﺘﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ،
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ
ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ
ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ
ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ ...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺍﺳت
بهترین قاضی گذشت زمان هست.....
♥
-♥
--♥
---♥
-----♥
-------♥
--------♥
---------♥
-----------♥
-------------♥
,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`
،،،،،،،،،،،،¨€¨€¨€¨€¨€
،،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒¨€¨€
،،،،،،،،¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€
،،،،،،،،¨€▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€
،،،،،،¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€¨€،،،،¨€
،،،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€،،،،،،¨€
،،،،¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،،،،،¨€
،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،،،،،¨€
،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€
،،،،¨€¨€▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،¨€¨€¨€¨€¨€،،،،¨€
،،،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€
،،،،،،¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€
،،،،¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€
،،¨€¨€▒▒¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒▒¨€¨€
¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€¨€
¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€
¨€▒▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€¨€
¨€¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€¨€¨€
،،¨€¨€▒▒▒▒▒¨€¨€¨€▒¨€¨€▒▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€¨€
،،،،¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€▒▒▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€
،،،،،،،،،،،،¨€▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€
،،،،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€
،،،،،،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€
،،،،،،،،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€
،،،،،،،،،،،،،،،،،،¨€ ¨€¨€¨€¨€
,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`
-----------♥
---------♥
--------♥
-------♥
-----♥
---♥
--♥
خخخخخخخخخخخخخ
ی چقشنگهـــــــــــــــــــــــ
اهنگتتتتتتتت
لایــــــــــــــــــــک
خخخخ ممنون ...گذاشتم غمم بره
هنوز هم وقتی باران می آید
تنم را به قطرات باران می سپارم
می گویند باران رساناست
شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند
میدانی ….
” دلتنگی ”
عین آتش زیر خاکستر است .
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما….
یک دفعه….
همه وجودت را آتش میزند
دل من دیر زمانی است که می پندارد :
« دوستی » نیز گلی است ؛
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
" دانسته " بیازارد !
بر من خرده مگیر
که چرا در گذشته سیر می کنم
وقتی مثل من دستت به جــــــایی بند نبـــــاشد
سراغ آرزوهــــــــا می روی
آرزوهـــــــایت که محال شد
غرق می شوی در خاطـــــرات …!
بر من خرده مگیر
که چرا در گذشته سیر می کنم
وقتی مثل من دستت به جــــــایی بند نبـــــاشد
سراغ آرزوهــــــــا می روی
آرزوهـــــــایت که محال شد
غرق می شوی در خاطـــــرات …!
تسبیحی بافته ام
نه از سنگ
نه از چوب
نه از مروارید
بلور اشکهایم را به نخ کشیده ام تا برای شادمانیت دعا کنم !
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما آقاسی
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درددهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند .صادق هدایت
فردا یک راز است نگرانش نباش،
دیروز یک خاطره بودحسرتش را نخور،
امروز یک هدیه است قدرش را بدان
ازمهربان بودن دلم دیگر پشیمان است
زخمی شدم دور و برم صدها نمکدان است
دیروز می گفتم "محبت" قند یزد، اما
امروز می گویم که نه! چاقوی زنجان است ...
چاقوکش و جراح می دانند یک چاقو
گاهی بلای جان و گاهی منجی جان است!
با هر ضعیفی مهربان بودم ولی افسوس
دیدم سلام بره هم با گرگ یکسان است!
اصلا چرا باید نترسم از ضعیفان؟ هان؟
وقتی لب کاغد شبیه تیغ بران است!
فهمیدم اما دیرفهمیدم که "نادان" را
از هرطرف هم که بخوانی باز "نادان" است
پزشکان اصطلاحاتی دارند
که ما نمی فهمیم
ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
نفهمی بد دردی است
خوش به حال دامپزشکان! اکبر اکسیر
ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است ! اکبر اکسیر
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !
تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد
من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد
خوب میدانم که یک شب ، یک شب بی انتها
عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد
رمانتیکه.....
دلم می خواهد بهت بگم ، این رسم عاشقی نبود
هق هق آخر صدات ، برای قلب من نبود
دلم می خواد بهت بگم ، این روزا بی قرارتم
حتی اگه می بینی تو ، اینجوری سرد و ساکتم
دلم می خواد بهت بگم ، چرا صدام نمی کنی
مثل گذشته های دور حتی نگام نمی کنی
دلم می خواد بهت بگم نبض نفسهای منی
حتی اگه نبینمت ، همیشه رویای منی
دلم می خواد بهت بگم ، از این زمونه خسته ام
درای قلبمو واسه همه ، به جز تو بسته ام
دلم می خواد بهت بگم ؛ دیگه ترانه ندارم
اگه تو از پیشم بری بدون تو کم می یارم
دلم می خواد بهت بگم نرو ، ترو خدا بمون
این همه بی قراری رو از توی چشم بخون
دلم می خواد بهت بگم ، آره واسه چشات کمم
خودت که بهتر می دونی ، شریک درد و ماتمم
دلم می خواد بهت بگم کنار لحظه هام بمون
این همه اشک و حسرت رو ، از روی دلتنگی بدون
دلم می خواد بهت بگم ، اگه تو تنهام بذاری
باید برای قبر من گلای مریم بیاری
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود: علم بهتر است یا ثروت؟
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت
شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت
به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت تو رفتی و هر چه بود گذشت
شبی به عمرم اگر خوش گذشت آن شب بود
که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت
چه خاطرات خوشی بر دلم به جای گذاشت
شبی که با تو مرا در کنار گذشت
گشود بس گره آن شب زکار بسته ما
صبا چو از بر آن زلف مشک سود گذشت
مراست عکس تو یاد آور سفر آری
چنان توانم ازین طرفه یاد بود گذشت
غمین مباش و میاندیش زین سفر
اگرچه بر دل نازک غمی است، گذشت...
عاشقم، عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان
سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان
با همه زنجیر و بند و حیله و مکر رقیب
خواهم آمد من به کویَت، گر نمیدانی بدان
مشنو از بد گو سخن، من سُست پیمان نیستم
هستم اندر جستجویت، گر نمیدانی بدان...
گر پس از مردن بیائی بر سر بالین من
زنده می گردم به بویت، گر نمی دانی بدان
اینکه دل جای دگر غیر از سر کویت نرفت
بسته آن را تار مویت گر نمی دانی بدان
گر رقیب از غم بمیرد، یا حسرت کورش کند
بوسه خواهم زد به رویت، گر نمیدانی بدان
هیچ می دانی که این لاهوتی آواره کیست؟
عاشق روی نکویت گر نمی دانی بدان
عاشقم عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان
سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان
زیباست و غمناک
خنده ام میگیرد
وقتی پس از مدت ها بی خبری
میگویی دلم برایت تنگ است
یا مرا به بازی گرفته ای
یا معنی وا ژه هایت را خوب نمیدانی
دلتنگی ارزانی خودت
همه صدای فریادم را شنیدند
توصدای سکوتم را بشنو
_______(¯`:´¯)
_____ (¯ `•✦.•´¯)
_____ (_.•´/|\`•._)
_______ (_.:._)__(¯`:´¯)
__(¯`:´¯)__¶__(¯ `•.✦.•´¯)
(¯ `•✦.•´¯)¶__(_.•´/|\`•._)
(_.•´/|\`•._)¶____(_.:._)_¶
__(_.:._)__ ¶_______¶__¶¶
____¶_____¶______¶__¶¶ ¶¶
_____¶__(¯`:´¯)__¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶
______(¯ `.✦.•´¯)_¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶
______(_.•´/|\`•._)¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶
_______¶(_.:._)_¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶
¶_______¶__¶__¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶
¶¶¶______¶_¶_¶¶¶¶(¯`:´¯)¶¶¶¶¶
¶¶¶¶¶(¯`:´¯)¶ _¶(¯ `•✦.•´¯)¶¶¶
¶¶¶(¯ `.✦.•´¯ )¶ (_.•´/|\`•._)¶
¶¶¶(_.•´/|\`•._) ¶¶ (_.:._)¶¶
¶¶¶¶¶¶(_.:._)¶¶¶_ ¶¶¶¶ ¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶(¯`:´¯) ¶¶ ¶¶¶
______¶¶¶¶¶(¯ `•.✦.•´¯)¶¶ ¶¶¶
____¶¶¶¶ ¶¶ (_.•´/|\`•._)¶¶¶ ¶¶¶
___¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ¶ (_.:._)¶__¶¶¶ ¶¶
___¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶_¶¶¶ ¶¶¶___¶¶ ¶¶
_¶¶¶¶ ¶¶¶¶___¶¶¶ ¶¶¶¶____¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶____ ¶¶¶ ¶¶¶¶_____¶
-_____--------_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
-----_____---_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
----____-----_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
___|___|___|_____|___|___|___|___
__|___|___|____|___|___|____|__|__
___|___|___|____|___|___|_|__|___|_
__|___|___|____|___|___|___|___|__
سلام
با سیزده ساعت و هشت دقیقه تاخیر علیک سلام زهرا جان

















اگر ڪسے را یافتی ڪه در
لبخندت
غمت را دید
در سڪوتت حرفهایت را شنید
و در خشمت محبت را فهمید
بدان او بهترین دارایے زندگے توست
سخن بی تــــــــو مگر جای شنیدن دارد؟
نفسم بی تــــــــو کجا نای دمیدن دارد؟
علت کوری یعقوب نبی معلوم است
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
رفتنى ها
از اول هم نیامده اند
آنها فقط
گذرشان به تنهایى ما میافتد
و ما خیال میکنیم که
آمده اند تا بمانند
ما
تاوان این خیالپردازى را
وقتى میپردازیم که ،
ردِپا و جاى خالیشان
در زندگیمان
حفره اى میشود ،
به بزرگىِ
همه ى دنیا...
هـــر کس هـــر جـــا که دلش مـــی خواهــــد ، بنشیند!
امـــا مـــــن
به کســی اجــازه اینکــه به
جــای تـــــو در قلب من بنشیند را نخواهـــــم داد
قلـــــــــــــب مــــــــن ، فقــــــــط جـــــای توســــــــت
دلم مرهمی می خواهد از جنس
خودت!نزدیـــک؛بی خطــــر،بخشــــنده…
بی منّـــــــــــــــــت … !
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
یا خدا
نه با چای خوب میشه
نه با ژلوفن و نه حتی با خواب !
بعضی از سر دردها فقط
با دیدن اون دوتا
چشمای تو خوب میشه
همه جا هستی
حتی در پنهان ترین گوشه ی دلم
حتی در نهان ترین سلول مغزم
اصلا چه فرقی میکند باشی یا نباشی
وقتی برای من حتی عقربه ی قطب نما هم
تمام جهات را " تو نشان می دهد. ...
در خاطری که ” تویـــی ” دیگران فراموشند ،
بگذار در گوشت بگویم
” میـــخواهــمــــــــت ” …
این خلاصه ی ،
تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیا....!!!
دل وقتی مهربونه ، شادی میاد میمونه ...
خوشبختی از رو دیوار سر میکشه به خونه ...
غم باید پر بکشه ، شادی به جای اون بیاد
بعله
دانا انتظار ندارد کارهای او مورد تمجید و تحسین قرار گیرد. لائوتسه
سخنان سودمند را باید نشر کرد مانند افشاندن تخم گندم ، هر چند آب و هوا و زمین به رویاندن و بار آوردن دانه ها یاری نکند باز در گوشه و کنار خرمن ، سنبلها و خوشه های معدود سر دهد و خواهد رویید . لقمان
ارزشها و تغییرات آنها به افزایش قدرت آنانی که ارزشها را مقرر می دارند ؛ مربوط می شوند. میزان ناباوری ؛ ( میزان ) (( آزادی اندیشهء )) مجاز بیانی از افزایش قدرت است. هیچ انگاری آرمانی است متعلق به بالاترین درجه ء قدرتمندی روح ؛ و سرشارترین زندگی – گاهی ویرانگر و گاهی ریشخند آمیز . فردریش نیچه
ما ندرتاً درباره آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم . شوپنهاور
دریا و هیچکس
،در جسم بشری من
!ابدیت تکرار میشود
به شادی میلاد یک حباب
!و غم ترکیدن حبابی دیگر
تکرار میشود آری
زوزه جگر سوز سگهای معصوم غرایزم
!از کشیدن این سورتمه لت و پار
هوا
واما تو ! ای مادر !
ای مادر
هوا ،
همان چیزی ست که به دور سرت میچرخد
وهنگامی که میخندی ،
صاف تر میشود
چنین می اندیشم
نیمی در سایه ، نیمی در آفتاب
کجا آسمان به پایان میرسد ؟
! انگشت اشاره ما رو به بالاست یقین
طلوع میکندانسان
با دفتر هزار برگش .
لعنت
بر گردن عشق ساده ام
که انگشترش نخی ست ،
گلوبند زمردین شعر مرا
باور نمی کند کسی ...
لعنت به شعر و من !
لعنت ب دشمنت