رقص گیسویت،در این جغرافیای عاشقی
آبروی دشت گندم زار را،بر باد داد...
وقتی پاییز نیامده تو را با برگ هایش برد می دانستم از سپیده دمان تا غروب اگر یک ریز هم باران ببارد دیگر کسی از این کوچه نخواهد گذشت دیگر پرنده ای بر شاخه های بلند آرزو آواز نخواهد خواند دیگر نغمه رود اندوه دلی را نمی شوید می دانستم وقتی بروی زندگی چون شمعی می شود که قطره قطره با اشک هایم خاموش می شود ... ((محمد شیرین زاده)) [گل] اپمــــــــــــــ [لبخند]
آن دشـت معـطر شده از یـاس تـو بـود او برگ گلی شبیه احساس تو بود دستی که گرفت دست بی دستان را سقای بدون دست عباس تو بود ((عباس جنتی))
وقتی پاییز
نیامده
تو را با برگ هایش برد
می دانستم
از سپیده دمان تا غروب
اگر یک ریز هم باران ببارد
دیگر کسی از این کوچه نخواهد گذشت
دیگر پرنده ای
بر شاخه های بلند آرزو
آواز نخواهد خواند
دیگر نغمه رود
اندوه دلی را نمی شوید
می دانستم
وقتی بروی
زندگی چون شمعی می شود
که قطره قطره
با اشک هایم
خاموش می شود ...
((محمد شیرین زاده)) [گل]
اپمــــــــــــــ [لبخند]
آن دشـت معـطر شده از یـاس تـو بـود
او برگ گلی شبیه احساس تو بود
دستی که گرفت دست بی دستان را
سقای بدون دست عباس تو بود
((عباس جنتی))