یاس ارغوان
یاس ارغوان

یاس ارغوان

هم آغوشی

ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !!! 

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﻭ پسرک ﺑﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺑﻌﺪﯼ !!! 

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ پسرﮎ ﺑﻪ ﻓﺎﺣﺸﮕﯽ ﺩﺍﻓﺶ !!!

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻧﺎﻇﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﮎ ﺑﻪ ﺟﺴﻢ ﺣﺎﺿﺮ !!!

ﻫﺮ ﺩﻭ ﯾﮏ ﺣﺲ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻦ !!!

ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ پسرﮎ ﻣﻨﻄﻘﯽ !!!


رسوای عشق

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد 
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

مرگ

ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﯼ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯽ ﺑﺎﺷﻢ

ﺍﺷﺮﺍﻓﯽ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺯﻧﯽ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ
ﮐﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﺶ
ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ
ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺯﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ
که افسردگی اش طبیعی است
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ ﺍست
دیگر وقت آن است که مرگ بیایبد
وشاخ هایش را در دلم فرو کند

الهام اسلامی

ای پسر عمران

خداوند متعال به موسی (علیه‏السلام) می‏فرماید:

ای پسر عمران دروغ می‏گوید کسی ‏که گمان می‏کند مرا دوست دارد

ولی هنگام شب، تا صبح می‏خوابد.

سپس فرمود: آیا ‏دوست خواستار خلوت کردن با دوست خود نیست؟

ای پسر عمران، من از دوستان خود ‏با خبرم.

چون شب بر آنان وارد شود، دیده دل‏هایشان به سوی من نگران است،

و عقاب ‏و کیفر من پیش چشمشان نمودار است

و با من از راه مشاهده و حضور سخن می‏گویند. ‏

ای پسر عمران،

از دل خود خشوع،

از بدن خود فروتنی،

و از چشم خود اشک،

در ‏تاریکی‏های شب،

برای من بفرست،

که در این حالات مرا به خود نزدیک خواهی یافت.


به خدا عاشق قلبی پاکم


کجا باید رفت؟.....


ز که باید پرسید؟!!!


واژه عشق و پرستیدن چیست؟


جان اگر هست چرا در من نیست؟


من که خود می دانم ..


راه من راه فناست


قصه عشق فقط یک رویاست....


اه ای راه سکوت...


اه ای ظلمت شب....


من همان گمشده ی این خاکم


به خدا عاشق قلبی پاکم


کریم کیست؟

درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره‌های تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»

چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»

کدوم ماهی؟

کدوم ماهی؟
فروردین:
خوشگل اما مغرور
ساده و بی ریا اما باهوش
همیشه به نظر شاد میان اما غماشون تو سینشون میمونه
خیلی خونگرم اما عصبی
پر حرف اما شیرین
خودخواه اما دست و دلباز
بلند پرواز اما واقع بین
عاشق اما پنهان
فروردین ماهی رو که داری یعنی با بقیه فرق داری
اردیبهشت:
زیبا اما باطنی
ساده اما زیادی
همیشه اونجوری به نظر میان که واقعا هستن
خونگرم اما آروم
کم حرف اما خوش صحبت
منطقی اما اجباز
خوشبین و صبور
امیدوار در عین ناامیدی
یه اردیبهشتی میتونه راهه زندگیتو نشون بده
خرداد:
دوس داشتنی اما تا وقتی خوشحال
همیشه نیاز به راهنمایی داره
ساکت ولی همیشه گوش میده
خونگرم و شیطون
تخس و عصبی
آینده نگر و بلندپرواز
عشقش مرموز
خشم او ویرانگره
هیچ وقت یه خردادی رو نرنجون،که دیگه دلش بات صاف نمیشه
تیر:
زیبا و اعتماد بنفس زیاد
خود راءی و خودجوش
احساسشون سریع ابراز میشه
بداخلاق و عصبی
در لحظه زندگی میکنه
وفادار و صادق
عشقش شدید اما رمانتیک نیست
همیشه بدون که تیر ماهی نمادی از خاص بودنه
مرداد:
خوشگل و ناز
مهربون و دلسوز
بدقول اما وفادار
شدیدا احساساتی و رمانتیک
عجول و باپشتکار
بی حوصله و یه دنده
دل بزرگی داره
تا وقتی که یه مردادی رو داری زندگیت جریان داره
شهریور:
از درون پاک و صاف
قابل اعتماد و خوش حساب
دریا دل و مهربون
تند خو و خشن
آینده نگر و متفکر
ساده و بی کلک
با احساس اما ابراز احساسات بلد نیستن
بهترین تکیه گاه یعنی شهریوری
مهر:
رک و روراست
شوخ و جذاب
عصبی اما تودل برو
شدیدا احساساتی و حساس
دوس داشتنی اما مرموز
لجباز و بداخلاق
بلندپرواز و رویاگرا اما ناامید
مهری رو داشته باش غمی نداشته باش
آبان:
ظاهرمعمولی ولی جذاب
مضطرب اما خونسرد
عصبی و بداخلاق
تودل برو و ملوس
احساساتی و باذوق
ساده و واقع گرا
رویاهای کوچیک و قشنگ
با آبانی میشه یه زندگی خوب رو تجربه کرد
آذر:
خوشتیپ و جذاب
عصبی و بسیار احساساتی
خوش قلب و مهربون
روشن فکر و واقع گرا
عجول و بسیار بلندپرواز
عاشق و ساده
وفادار و خوش قول
اگه آذری باهات باشه تا آخرش باهاته از دستش نده
دی:
ساده و دوست داشتنی
باافاده و عشق مد
خاص و تو دل برو
ضعیف و رنجور
آرزوهای قشنگ و کوچک داره
سردرگم و بدقول
شدیدا احساساتی و حساس
دی ماهی یعنی خاص بودن ماله هرکسی نیست
بهمن:
ساده اما پرجذبه
نادان و بی سیاست
خوش صحبت و شوخ طبع
تو کاراش جدی و محکم
کاری بهش سپرده بشه تا آخرش میره
بابرنامه و آینده نگر
عشقش بی ریا و ساده
بهمنی یعنی زندگی بی دغدغه و باآرامش
اسفند:
زیبا اما بدون اعتماد بنفس
شیرین و دوست داشتنی
دورو اما بی ریا
خونسرد اما تندخو
هیچوقت نمیتونه قانع باشه
آینده نگر و کم حوصله
عشقش مرموز و پنهان
اسفندی بهت دل ببنده یعنی خوشبختی

** آرامش و ایمان به خدا و اخلاص در بندگی **

جانم فدای معجزه ی کلام حضرت امیـر (ع) 
** آرامش و ایمان به خدا و اخلاص در بندگی **
ای مالک !
بدان مردم اغلب بی انصاف و بی منطق و خود محورند، آنان را ببخش .
اگر مهربان باشی تورا به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی
مهربان باش.
اگرشریف و درستکارباشی فریبت می دهند ، ولی شریف ودرستکار باش.
نیکی های امروزت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش .
بهترین های خودت را به دیگران ببخش ،حتی اگر اندک باشد .
درانتها خواهی دید آنچه می ماند میان تو و خدای توست، نه میان تو ومردم...
از فرمایشات امام علی (علیه السلام) - نهج البلاغه

مرد فاضل

روزگاری مردی فاضل زندگی می‌کرد و هشت‌ سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛
او هر روز از دیگران جدا می‌شد و دعا می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد، ندایی به او گفت به‌جایی برود
در آن‌ جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش ‌خواهد داد.
مرد وقتی این ندا را شنید، بی‌اندازه مسرور شد و به ‌جایی که به او گفته شده بود، رفت.
در آن ‌جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباس‌‌های مندرس و پاهایی خاک‌ آلود، متعجب شد!
مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت : روز *شما به ‌خیر.
مرد فقیر به ‌آرامی پاسخ داد: هیچ‌وقت روز شری نداشته‌ام !
پس مرد فاضل گفت: خداوند تو را خوشبخت کند !
مرد فقیر پاسخ داد: هیچ‌گاه بدبخت نبوده‌ام !!!
تعجب مرد فاضل بیش‌‌تر شد: همیشه خوشحال باشید…
مرد فقیر پاسخ داد: هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام !!!
مرد فاضل گفت: هیچ سر درنمی‌آورم. خواهش می‌کنم بیش‌تر به من توضیح دهید.
مرد فقیر گفت: با خوشحالی این‌کار را می‌کنم.
تو روزی خیر را برایم آرزو کردی درحالی‌که من هرگز روز شری نداشته‌ام زیرا در همه‌حال،
خدا را ستایش می‌کنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من هم‌چنان خدا را می‌پرستم.
اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد،
باز خدا را ستایش می‌کنم و از او یاری می‌خواهم بنابراین هیچ‌گاه روز شری نداشته‌ام…
تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالی‌که من هیچ‌وقت بدبخت نبوده‌ام
زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بوده‌ام و می‌دانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند،
آن بهترین است و با خوشحالی هر آن‌چه را برایم پیش‌بیاید، می‌پذیرم.
سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه‌ هدیه‌هایی از سوی خداوند هستند…
تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالی‌که من هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام
زیرا عمیق‌ترین آرزوی قلبی من، زندگی‌کردن بنا بر خواست و اراده‌ی خداوند است …
سعادتمند کسی است که به مشکلات زندگی بخندد ( شکسپیر)

آدمک آخر دنیاست بخند

در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست

و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد...


آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند
 
دست‌خطی که ترا عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خل نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی


بخدا مثل تو تنهاست بخند...

دلم گریه میخواهد


دلم گریه میخواهد!

نه از این گریه های یواشکی!

پنهانی!

مخفی!

خفه!

شب..........

نیمه شب..........

اشک..........!

در سکوت!

......................

نه!

دلم.............

هق هق میخواهد!

بلند بلند!

آنقدر بلند..........

که صداش به گوشَت برسَد!

فقط.......

"تو".....!

..................

..................

کاش..........

برای لحظه ای.........

همه ی دنیا کَر می شد!

و من...........

بلند بلند گریه می کردم!

......................

بغض خفه ام کرد این روزها!

......................

آمدن که نمیدانی............

لآقل........

تو را به جان ِ خدای هردو مان....!

......................

لحظه ای............

گوشهای دنیا را بگیر!

میخواهم گریه کنم!

....................

این که دیگر به سختی ِ آمدنت نیست!

محال و ناممکن نیست!

میتوانی!

....................

....................

گوش های دنیا را بگیر!

میخواهم امشب............

یک دل ِ سیر گریه کنم!

........................

دلم گرفته!

بدجور گرفته!

آخر این بغض خفه ام میکند!

حسین پناهی

ما راه می رفتیم و زندگی
نشستن بود
ما می دویدیم و زندگی
راه رفتن بود
ما می خوابیدیم و زندگی
دویدن بود

انسان ، هیچگاه برای خود
مأمن خوبی نبوده است 

حسین پناهی

تمام من

امروز روز آخر است فراموشت می کنم

دیروز هم روز آخر بود

هر روز من به بهت زدگی می گذرد

من هر روز فراموشت می کنم

اما چه فایده که با هر طلوع خورشید

دوباره تمام من میشوی

مرگ هم تو را از خاطرات و ذهن من پاک نخواهد کرد


من راز پنهان توام


پنهان شده‌ام در دستهایت، وقتی گیسوانت را چنگ می‌زنی.


 پنهان شده‌ام در لبهایت، وقتی به افسوس می‌گزیشان. 


پنهان شده‌ام در نفسهایت، وقتی آسمان دلگیر است. 


پنهان شد‌ه‌ام در چشمهایت، وقتی خیره می‌شوی به دیوار. 


پنهان شده‌ام در پنجه پایت، وقتی آرام و منظم می‌کوبی‌اش روی زمین.


پنهان شده‌ام در خونی که دیوانه‌وار روزی هزار بار طواف می‌کند تنت را.


من راز پنهان توام.


آنطور که هستی‌ باش

آنطور که هستی‌ باش ،....

صداقت مؤثرترین تیری است که به قلب هدف می‌‌نشیند ،....

هدفت را با نقشه‌های جوراجور آلوده مکن‌ ،...

خودت باش ،.... نه‌ آنطور که فکر می‌‌کنی‌ او می‌‌خواهد ،....

کوشا باش ،... نه‌ مصر ،....

افتاده باش ،... نه‌ ذلیل ،...

شوخ باش ،... نه‌ مسخره ،....

آزاده باش ،،... نه‌ یاغی ،...

مطمئن باش ،... نه‌ ساده ،....

از خود ،... راضی باش ،.... نه‌ از خود راضی ،...

صبور باش ،... نه‌ در کمین ،....

آنوقت خواهی دید که کلید دلش را در دست خود خواهی داشت