پنهان شدهام در دستهایت، وقتی گیسوانت را چنگ میزنی.
پنهان شدهام در لبهایت، وقتی به افسوس میگزیشان.
پنهان شدهام در نفسهایت، وقتی آسمان دلگیر است.
پنهان شدهام در چشمهایت، وقتی خیره میشوی به دیوار.
پنهان شدهام در پنجه پایت، وقتی آرام و منظم میکوبیاش روی زمین.
پنهان شدهام در خونی که دیوانهوار روزی هزار بار طواف میکند تنت را.
من راز پنهان توام.