دو تا خانم جوان روی یک قبر نشستهاند و از گلهای خشکیده روی قبرها مشخص است کار همیشگیشان است که به اینجا بیایند.
یک شاخه گل گلایل تازه در دست یکیشان است که جوانتر است. از او میپرسم: تازه فوت کردند؟ دختر جواب میدهد: بله یک سال نشده.
میگویم: خدا بیامرزتشان. میشه بپرسم چرا؟ و او در پاسخم میگوید: پدرم هستند و به خانم دیگر اشاره میکند: ایشان هم مادرم هستند؛ پدرم سال گذشته درحالی که هنوز 50 سالش هم نشده بود در تصادف رانندگی فوت کرد و ما را تنها گذاشت، به مادرش نگاه میکند و میگوید: از آن موقع هر هفته کار ما همین است که به اینجا بیاییم و سر مزار پدرم ساعتها بنشینیم تا هوا تاریک بشود و به خانه برویم، هر شب جمعه همین جا!
غم و اندوه در کلام دختر جوان موج میزند به من خرما تعارف میکند. وقتی به قبرهای خالی که در انتظار مرده است، نگاه میکنم، احساس میکنم چقدر مرگ نزدیک است
دل آدم …چه گرم می شود گاهی ساده… به یک دلخوشی کوچک…
به یک احوالپرسی ساده…
به یک دلداری کوتاه …
به یک "تکان سر"…یعنی…تو را می فهمم…
به یک گوش دادن خالی …بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک …
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام …
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای !
… به یک وقت گذاشتن برای تو…
به شنیدن یک "من کنارت هستم "…
به یک هدیه ی بی مناسبت …
به یک" دوستت دارم "بی دلیل …
به یک غافلگیری:به یک خوشحال کردن کوچک …
به یک نگاه …
به یک شاخه گل…
دل آدم گاهی …چه شاد است …
به یک فهمیده شدن …درست !
به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک …!!!
و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را از هم هم دریغ میکنیم و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم کنار تا به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم.
رو هم رفته. روحم در رفته
با اینکه در رفته. ولی بازم برگشته
درسته برگشته. ولی دیگه سر گشته
میدونم دلم سرگشته. ولی براش تب کرده
منتظرم برگرده. اینکه تنها بر نگرده
میدونم بر نمیگرده. اما خاطراتش در به درم کرده
قشنگه خاطراتش . ولی یادش داغونم کرده
همه روی زمین را در غمت از گریه تر کردم
غنیمت بود پیش از گریه هر خاکی به سر کردم
ندانم کی بهاران رفت و کی فصل خزان آمد
همان گل بود در گلشن که من سر زیر پر کردم
ز شبهای دراز هجر او از من چه میپرسی؟
به عمر خویش همچون شمع یک شب را سحر کردم
دریغا مردم و شد قسمت مردم جفای او
به صد امید، یاری را که من بیداد گر کردم
چو شمع از مردنم در این شب تاریک روشن شد
که عمر خویش صرف اشک و آه بی ثمر کردم
ز دست کوتهم "عاشق" نشد کار دگر ممکن
بغیر از اینکه در راه بتان خاکی به سر کردم
عاشق این دستگاه پزشکی ام.
_♡__/\\\\_♡_/\\\\_♡__/\\\\_♡
مخصوصا اون آخرش که صداش از بوق بوق،به بووووووق تغییر میکنه.
کسی دردم رو میفهمه؟؟؟
بسلامتی روز مرگم..
نشستم....
خسته شدم...
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد
باشد....
وقتی از تو خبری نیست....
قایق میخواهم چه کار....؟؟
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!
وقتی یه روز میبینی خودت اینجایی و دلت یه جایی دیگه...بدون که کار از کار گذشته و تو عاشق شدی طوری میشه که قلب فقط وفقط واسه عشق میتپه، چقد قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن.
همه چی با یه نگاه شروع میشه، این نگاه مثل نگاه های دیگه نیست یه چیزی داره که اونای دیگه نداره ،محو زیبایی نگاهش میشی، تا ابر تصویر نگاهش رو توی قلبت حس میکنی. نه اصلا میذاریش تویه صندوق درش روهم قفل میکنی تا کسی بهش دست نزنه...
حتی وقتی با عشقت روی یه سکوه میشینی و واسه ساعت های متماری باهاش حرف میزنی، وقتی ازش دور میشی احساس میکنی قشنگترین گفت وگوی عمرتو با کسی داری از دست میدی...میبینی کار دلو...
شب میای بخوابی مگه فکرش میذاره؟خلاصه بعد یه جنگ و جدال حسابی با خودت چشاتو روهم میذاری...ولی همش از خواب میپری...از چیزی میترسی
صبح که از خواب بیدار میشی نه میتونی چیزی بخوری نه میتونی کاری انجام بدی، فقط و فقط اونه که توی ذهنت قدم میزنه. با خودت میگی: ای بابا از درس وزندگی افتادم اخه من چمه؟!!
راه میافتی تو کوچه و خیابون هر جا که میری هرچی که میبینی فقط اونه گویا همه چی از بین رفته و فقط اونه، طوری بهش عادت میکنی که اگه یه روز نبینیش دنیا به اخر میرسه.
وقتی با اونی مثه اینه که تو آسمونا سیر میکنی، وقتی بهت نگاه میکنه گویا همه دنیارو بهت دادن گرچه عشق نه حرف میزنه و نه نگاه میکنه آخه خاصیت عشق همینه ادم رو عاشق میکنه و بعد ولش میکنه به امون خدا...
وقتی باهاته همش سرش پایینه! تو دلت میگی تورو خدا فقط یه بار نگام کن...اخه دلم واسه اون چشمای قشنگت یه ذره شده دیگه از آن خودت نیستی... بدجور بهش عادت کردی مگه نه؟!!
یه روز بهت میگه میخواد ببینتت... سر از پا نمیشناسی...حتی نمیدونی چکار کنی...فقط دلت شور میزنه...اخه شب قبل خواب اونو دیدی...خواب دیدی همش از دستت فرارمیکنه وقتی اونو میبینی با لبخند میگی: خیلی خوشحالی که امروز میبینیش...ولی اون سرش رو بلند می کنه و تو چشات زل میزنه و بهت میگه: اومدم بهت بگم بهتره فراموشم کنی.
دنیا رو سرت خراب میشه ...همه چیزو ازت میگیرن...همه خوشبختیهای دنیارو...
از جاش بلند میشه و خیلی اروم دستت رو میبوسه میذاره رو قلبش و بهت میگه :خیلی دوست داره و برای همیشه ترکت میکنه...
دیگه قلبت نمیتپه دیگه خون تو رگات جاری نمیشه، یهو صدای شکستن یه چیزی میاد دلت میشکنه و تیکه های شکستش روی زمین میریزه.
دلت میخواد گریه کنی ولی یادت میافته بهش قول داده بودی هیچ وقت بخاطرش گریه نکنی چون میگفت اگه یک قطره اشک از چشای تو بیاد من خودمو نمیبخشم...
دلت میخواد بهش بگی چقدر بی رحمی که گریه رو ازم گرفتی، ولی اصلا هیچ صدایی از گلوت در نمیاد! بهت میگه فهمیدی چی گفتم؟؟ با سر بهش میگی اره!!
وقتی ازش میپرسی چرا؟؟ میگه چون دوستت دارم!!
انگشتری رو که تو دستته در میاری اخه خیلی اونو دوست داری. بهش میگی مال تو...:
بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشات نگاه میکنه و...
بعد اون روز دیگه دلت نمیخاد چشاتو باز کنی اخه اگه بازشون کنی باید دنیای بدون اونو ببینی...تو دنیای بدون اون میخوای چیکار؟!!(مثه یه بازی بچه گانس که خیلی دوستش داری)
وقتی خدا می خواست تو را بسازد، چه حال خوشی داشت...
چه حوصله ای !
این موها
این چشم ها ....
خودت می فهمی؟
من همه این ها را دوست دارم...
حسِ خفهـ کردن بعضیـ آدما داره خفمـ میکنهـ
بعضیـ از آدمهـا
زیر سنگینیـ حجاب هم وقیحنـد
بعضیـ از آدمـ ها با پریشانیـ موهایشانـ هم نجیبـ
بسیار دلنشین . موفق تر از همیشه باشید
خیلی ممنون
ماشین ات که جوش می آورد ..؛
حرکت نمی کنی.. کنار زده و می ایستی !
وگرنه ممکن است ماشین آتش بگیرد .
خودت هم همینطوری...
وقتی جوش می آوری ،عصبی و عصبانی می شوی ؛ تخته گاز نرو !
بزن کنار ! ساکت باش..! و هیچ نگو...
وگرنه هم به خودت آسیب میزنی هم به اطرافیان...
خوراک روزای سختم که تهش میرسن به شبهــای بدتر
من !
خوراکمه زمین بخورم!
تا پاشمو
وایسَـمو
دوباره از سر...
آن جایی که باد نمی وزد، آدم ها دو دسته می شوند؛
آن هایی که بادبادکشان را جمع می کنند
و آن هایی که می دوند تا بادبادکشان بالا بماند.
می گویند ساده ام....!
می گویند انگار از پشت کوه آمده !
انگار نمی دانند ؛
هر روز صبح از پشت کوه
خورشید طلوع می کند...
"تنهایی،
هزار بار بهتر از بودن با کسی است که حواسش هم با تو نیست
و فقط در آن هنگام با توست که کسی را در کنارش ندارد."
اگر کسی احساست را نفهمید
مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن!
فهمیدن احساس کار هر آدمی نیست..."
احمد شاملو
"گاهی دلت از کسی میگیره که فکر میکردی،
با تمام آدمهای کنارت فرق داره!"
خیلی قشنگ بود
قشنگ بود :)
دو تا خانم جوان روی یک قبر نشستهاند و از گلهای خشکیده روی قبرها مشخص است کار همیشگیشان است که به اینجا بیایند.
یک شاخه گل گلایل تازه در دست یکیشان است که جوانتر است. از او میپرسم: تازه فوت کردند؟ دختر جواب میدهد: بله یک سال نشده.
میگویم: خدا بیامرزتشان. میشه بپرسم چرا؟ و او در پاسخم میگوید: پدرم هستند و به خانم دیگر اشاره میکند: ایشان هم مادرم هستند؛ پدرم سال گذشته درحالی که هنوز 50 سالش هم نشده بود در تصادف رانندگی فوت کرد و ما را تنها گذاشت، به مادرش نگاه میکند و میگوید: از آن موقع هر هفته کار ما همین است که به اینجا بیاییم و سر مزار پدرم ساعتها بنشینیم تا هوا تاریک بشود و به خانه برویم، هر شب جمعه همین جا!
غم و اندوه در کلام دختر جوان موج میزند به من خرما تعارف میکند. وقتی به قبرهای خالی که در انتظار مرده است، نگاه میکنم، احساس میکنم چقدر مرگ نزدیک است
تنهایی، شاخه ی درختی ست پشت پنجره ام …
گاهی لباسِ برگ میپوشد، گاهی لباسِ برف …
اما همیشه هست!
گاهی وقتها؛
دادن شانس دوباره به کسی
مثل دادن یه گلوله اضافه است ،
برای اینکه بار اول نتونسته تو رو خوب هدف بگیره !
تنهایی قشنگترین حس دنیاست
چون برای داشتنش نیاز به “هیـــــچکـــــس” نداری!
زیبا ترین تولد ها آنهائیست که
در رویا برای کسی میگیریم که عاشقانه دوستش داریم!
.
.
.
خوشحال میشم بهم سر بزنید[لبخند]
هر چی آرزوی خوبه، مال تو
هرچی که خاطره داری، مال من
اون روزای عاشقونه، مال تو
این شبای بیقراری، مال من
منمو، حسرت با تو ما شدن
تو ای و، بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاست مگه نه
اول دوراهی آشنا شدن
تو نگاه آخر تو
آسمون خونه نشین بود
دلتو شکسته بودن
همه ی قصه همین بود....
تﻌــﻬـﺪ ﺩﺍﺷﺘــﻦ، ﻗــﺸﻨﮕــﻪ !!
ﺣﺘـــﯽ ﺗﻌﻠــﻖ ﺩﺍﺷﺘﻦ !
ﺍﯾﻨﮑـﻪ ﺑﺪﻭﻧــﯽ ﻣـــﺎﻝ ﮐﺴــﯽ ﻫﺴﺘــﯽ ...
ﺳــﻬـﻢ ﮐﺴــﯽ ﻫﺴﺘــﯽ ...
ﻭ ﺍﻭﻧـــﻢ ﻣـــﺎﻝ ﺗـــﻮﺋـــﻪ ..
ﺣـــﻖ ﺗـــﻮﺋــﻪ ..
ﻣﻬـــﻢ ﻧﯿــﺲ ﺍﯾﻦ ﺗﻌــﻬـﺪ ﺍﻣـﻀــﺎﺀ ﺑﺸــﻪ
ﺗـــﻮ ﯾﻪ ﮐـــﺎﻏـﺬ پــﺎﺭﻩ !
ﺍﺻـــﻠﺶ ﺟـــﺎﯼ ﺩﯾﮕــﻪ ﺳَﻨَــﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ..
ﺗﻮﯼ دلاتون
دلم تنگه برای گریه کردن ، کجاست مادر کجاست گهواره من؟
نگو بزرگ شدم نگو گریه به من نمیاد!
بیا نوازشم کن دلم آغوش بی دغدغه می خواد
کجاست مریم ناجی اون مریم پاک؟
چرا به یاد این شکسته دل نیست؟
ممنون سر زدید

به حق اون خداوندی که یکتاست
وجودش باعث گرمی دل هاست
دلم در عاشقی به قد دریاست
ولیکن مثل دریا تک و تنهاست...
شاید د♥ ل مטּ عروسڪے از چوب است
مثل قصــــــہ ے پینوڪیــو محبوب است
اما چـہ دماغـــــــــــے دارہ ایטּ بیچارہ
از ب๛ ڪـہ نوشته: "حال من" هم خوب است ... !
دیگر ڪمتر اشـــڪ مے ریزم…
دارم بُــــــــزرگ مے شوم
یا سنـــــــگ …. !!!
خدا میداند…
زیبا بود...
زمانی که انسان پیر می شود، از رویاهایش دست می کشد …
این واقعیت ندارد !
بلکه انسان زمانی که از رویاهایش دست می کشد پیر می شود …
کاش آدم ها
شبیه درخت های خرمالو بودند !
که در پائیز برگ هایشان را
از دست میدهند
ولی عشقشان به ثمر می نشیند
و زیبایی می آفرینند . . .
چه زیبا میشد

در عالم دو چیز از همه زیباتر است :
آسمانی پرستاره
و
وجدانی آسوده
کانت
گاهی وقتا... یه نفر...باعث می شه که حس کنی...
چیزی که تو رو روی زمین نگه داشته...
جاذبه ی زمین نیست...
سلاممممم وبت عالیه به منم سربزن خوشحال میشم
سلام...بهتون سر میزنم.

من خوبم...
ازهمان خوب هایی که مادربزرگم بود
و
صبحش مرد...
ادامه زندگی تو میتواند بهترین
روزهای زندگی تو باشد......
گاهی ما زمان زیادی را برای
فکر کردن به کسانی که حتی
ثانیه ای به ما فکر نمی کنند
هدر می دهیم.....
رویاهایت را دنبال کن
نه افراد را......
یک ذهن بانشاط و تازه نفس
جسم را نیز با خود سرزنده
نگاه می دارد.....
اندیشه های جدید را دریاب
آنچه کهنه است را دور بریز
و آماده باش....
چرا که خیلی زود فردا
تبدیل به امروز می شود.....
دل آدم …چه گرم می شود گاهی ساده… به یک دلخوشی کوچک…
به یک احوالپرسی ساده…
به یک دلداری کوتاه …
به یک "تکان سر"…یعنی…تو را می فهمم…
به یک گوش دادن خالی …بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک …
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام …
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای !
… به یک وقت گذاشتن برای تو…
به شنیدن یک "من کنارت هستم "…
به یک هدیه ی بی مناسبت …
به یک" دوستت دارم "بی دلیل …
به یک غافلگیری:به یک خوشحال کردن کوچک …
به یک نگاه …
به یک شاخه گل…
دل آدم گاهی …چه شاد است …
به یک فهمیده شدن …درست !
به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک …!!!
و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را از هم هم دریغ میکنیم و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم کنار تا به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم.
چه شوری بهتر از برخورد چشم ها با هم
نگاهش را تماشا کن ٬ اگر فهمید حاشا کن
.
درود وبت جالب بود مطالبهای قبلیتم خوندم
زیبا بود


...
مرسی...بهتون سر میزنم
وقتـــی نخـــواستنـت...
آروم بـکــش کـنـــــار...!
غــــم انـگیـــــز اسـت اگـــر تـــو را نـخـــواهـــد؛
مســـخـره اســت اگـــر نفهمــــی؛
احــمقـــانـــه اســت اگــــر اصــرار کـنـــی ....
نظرات وبت نیستش.....





شب ترسناکی بود.
آن شبی که تنهایی همدم جوانی شده بود و افکارش را پر از هیچ کرده بود.
چشمان روشنش که از کلام خدا گرفته شده بود داشت بی فروغ میشد و در کوچه های آلوده از
ترس و سر گشتگی به دنبال راه نجات می گشت.
دنبال راهنما،همراه یا شایدم، همصحبتی بود.
سلامـــــــــــ
آهنگ جدیدتون مبارک خیلی قشنگهــ
سلام...
نظر لطفتونهـ
این جا زمین است عصر ادم های بی احساس..
خوب باشی بد تفسیرت میکنند.
حق انتخاب را خودشان خریده اند
خداوندا؛
دقیق یادم نیست آخرین بار؛
کی خود را پیدا کردم؛
اما خوب یادم هست؛
هر گاه که گم شدم؛
دستم در دست تو نبود ...
ای کاش....
تیم احساسم....
آنقدر قوی بود....
که هیچ کس....
جرات بازی با آن را نداشت...
دیگر از این شهر....
میخواهم بروم....
چمدانم را بسته ام....
اگر خدا بخواهد میروم....
نشسته ام منتظر قطار....
اما نه در ایستگاه....
روی ریل قطار....
خیانت یک اشتباه نیست....
درست ترین اتفاق....
در یک....
رابطه اشتباه است.
سلام مهربان...
اپم
سر میزنم

بی اختیار در خاطرم هستی...
شاید همین باشد معنای دوست داشتن...
یک "برو" بر زبانم آمد به خاطر تو...
و هزاران هزار "بمان"در دلم ماند...
که ماند...
که ماند.....
هیچ وقت نگاه آخرت را
فراموش نمی کنم
که بهم گفتی بمون
ونشد که بشه .....!
رو هم رفته. روحم در رفته
با اینکه در رفته. ولی بازم برگشته
درسته برگشته. ولی دیگه سر گشته
میدونم دلم سرگشته. ولی براش تب کرده
منتظرم برگرده. اینکه تنها بر نگرده
میدونم بر نمیگرده. اما خاطراتش در به درم کرده
قشنگه خاطراتش . ولی یادش داغونم کرده
ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ
ﻣﺎﻩ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻏﺮﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺧﻮﺭﺩ
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺣﺴﺮﺕ ، ﻋﺎﻟﻢ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ
ﺑﺮﻕ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﻭﺡ ﺍﺯ ﺗﻨﺸﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺩ . .
همه روی زمین را در غمت از گریه تر کردم
غنیمت بود پیش از گریه هر خاکی به سر کردم
ندانم کی بهاران رفت و کی فصل خزان آمد
همان گل بود در گلشن که من سر زیر پر کردم
ز شبهای دراز هجر او از من چه میپرسی؟
به عمر خویش همچون شمع یک شب را سحر کردم
دریغا مردم و شد قسمت مردم جفای او
به صد امید، یاری را که من بیداد گر کردم
چو شمع از مردنم در این شب تاریک روشن شد
که عمر خویش صرف اشک و آه بی ثمر کردم
ز دست کوتهم "عاشق" نشد کار دگر ممکن
بغیر از اینکه در راه بتان خاکی به سر کردم
هیچ کس نمیداند…
پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد!
کسی نمیداند…
این آرامش ظاهر و این دل ناآرام چقدر خسته ام میکند
عاشق این دستگاه پزشکی ام.
_♡__/\\\\_♡_/\\\\_♡__/\\\\_♡
مخصوصا اون آخرش که صداش از بوق بوق،به بووووووق تغییر میکنه.
کسی دردم رو میفهمه؟؟؟
بسلامتی روز مرگم..
نچ نچ نچ




نزدیکت میشوم
بوی دریا می آید
دور که میشوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایم چیست؟
لنگر بندازم و عاشقی کنم
یا سربردارم و دلبری کنم؟؟؟؟؟
شقایقی خواهیم چید برایت
به دنبالت می آیم تا بینهایت
تو لحظه لحظه زندگی ام شدی
دلم این روزها پَر می کِشد در هوایت
★ﯾـــــــــــــﺂﺩ ﮔـــﺮﻓﺘــَــــــــــــــــــــﻢَِ ﺗَـﻨــﻬــــــــــــــــﺂَِ ﺑـــــﺂﺷـــــــــــــــــــــــﻢَِ★
★ﺧــُــــــــــــــــــــــــــــــــــــﻮﺭﺩﻡَِ ﺯَﻣـﯿــــــــــــــــــــــــــــﻦَِ ﺗَـﻨــﻬــــــــــــــــﺂَِ
ﭘــﺂﺷَــــــــــــــــــــــــﻢَِ★
تا " خدا " هست،
هیچ لحظه ای آنقدر سخت نمی شود که نشود تحملش کرد !
یا خدا

حسرت یک چیز به دلم مانده است
ان هم نمازیست که قسمتم شود
بدون یادی از دنیا، پر از یاد خدا
دلم به دو رکعتش هم راضیست ...!
دل من خسته شده،نازکشیدن بلدی؟!
روی لبخندغمش،سازکشیدن بلدی؟!
مبری یادمرا،خاطره هارانکُشی!
طرح چشمان مرابازکشیدن بلدی؟!
غزلی بازبخوان عاشقی ازیادم رفت
اززبان دل من،رازکشیدن بلدی؟!
پَروبالی دگرم نیست،قفس جایم بود
تو هنوزهم پَرپروازکشیدن بلدی ؟
دفترعشق من آغشته شدازخاطره ها
چهره ی عاشق طنازکشیدن بلدی؟!
دل من غرق تمنای وصال توشده
نقش یک عاشق طنازکشیدن بلدی؟!
غرق دریا شده ام قایق توجادارد؟
لنگرعشق بگوبازکشیدن بلــدی؟
نازکن نازکه این کارتواست
ای خداراست بگونازکشیدن بلدی؟
منتظر هستم که در رویای من حاضر شوی
تا کمی در عاشقی مانند من ظاهر شوی
قصه ام مانند هند و آن همه گنجینه ها
مثل آن دریای نورم تا تو هم نادر شوی
روز و شب از دوری ات اشعار زیبا گفته ام
نوبتت امشب شده تا از غمم شاعر شوی
بسیار بسیار زیبا.....
...
ببخشید اگه دیر میام...
ممنووووووون





اشکال نداره
نشستم....
خسته شدم...
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد
باشد....
وقتی از تو خبری نیست....
قایق میخواهم چه کار....؟؟
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!
چه نقاشی خوشگلی....سیوش میکنم که بکشمش....
مرسی...کشیدی بفرستید تا ببینم عکسشو
وقتی یه روز میبینی خودت اینجایی و دلت یه جایی دیگه...بدون که کار از کار گذشته و تو عاشق شدی طوری میشه که قلب فقط وفقط واسه عشق میتپه، چقد قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن.
همه چی با یه نگاه شروع میشه، این نگاه مثل نگاه های دیگه نیست یه چیزی داره که اونای دیگه نداره ،محو زیبایی نگاهش میشی، تا ابر تصویر نگاهش رو توی قلبت حس میکنی. نه اصلا میذاریش تویه صندوق درش روهم قفل میکنی تا کسی بهش دست نزنه...
حتی وقتی با عشقت روی یه سکوه میشینی و واسه ساعت های متماری باهاش حرف میزنی، وقتی ازش دور میشی احساس میکنی قشنگترین گفت وگوی عمرتو با کسی داری از دست میدی...میبینی کار دلو...
شب میای بخوابی مگه فکرش میذاره؟خلاصه بعد یه جنگ و جدال حسابی با خودت چشاتو روهم میذاری...ولی همش از خواب میپری...از چیزی میترسی
صبح که از خواب بیدار میشی نه میتونی چیزی بخوری نه میتونی کاری انجام بدی، فقط و فقط اونه که توی ذهنت قدم میزنه. با خودت میگی: ای بابا از درس وزندگی افتادم اخه من چمه؟!!
راه میافتی تو کوچه و خیابون هر جا که میری هرچی که میبینی فقط اونه گویا همه چی از بین رفته و فقط اونه، طوری بهش عادت میکنی که اگه یه روز نبینیش دنیا به اخر میرسه.
وقتی با اونی مثه اینه که تو آسمونا سیر میکنی، وقتی بهت نگاه میکنه گویا همه دنیارو بهت دادن گرچه عشق نه حرف میزنه و نه نگاه میکنه آخه خاصیت عشق همینه ادم رو عاشق میکنه و بعد ولش میکنه به امون خدا...
وقتی باهاته همش سرش پایینه! تو دلت میگی تورو خدا فقط یه بار نگام کن...اخه دلم واسه اون چشمای قشنگت یه ذره شده دیگه از آن خودت نیستی... بدجور بهش عادت کردی مگه نه؟!!
یه روز بهت میگه میخواد ببینتت... سر از پا نمیشناسی...حتی نمیدونی چکار کنی...فقط دلت شور میزنه...اخه شب قبل خواب اونو دیدی...خواب دیدی همش از دستت فرارمیکنه وقتی اونو میبینی با لبخند میگی: خیلی خوشحالی که امروز میبینیش...ولی اون سرش رو بلند می کنه و تو چشات زل میزنه و بهت میگه: اومدم بهت بگم بهتره فراموشم کنی.
دنیا رو سرت خراب میشه ...همه چیزو ازت میگیرن...همه خوشبختیهای دنیارو...
از جاش بلند میشه و خیلی اروم دستت رو میبوسه میذاره رو قلبش و بهت میگه :خیلی دوست داره و برای همیشه ترکت میکنه...
دیگه قلبت نمیتپه دیگه خون تو رگات جاری نمیشه، یهو صدای شکستن یه چیزی میاد دلت میشکنه و تیکه های شکستش روی زمین میریزه.
دلت میخواد گریه کنی ولی یادت میافته بهش قول داده بودی هیچ وقت بخاطرش گریه نکنی چون میگفت اگه یک قطره اشک از چشای تو بیاد من خودمو نمیبخشم...
دلت میخواد بهش بگی چقدر بی رحمی که گریه رو ازم گرفتی، ولی اصلا هیچ صدایی از گلوت در نمیاد! بهت میگه فهمیدی چی گفتم؟؟ با سر بهش میگی اره!!
وقتی ازش میپرسی چرا؟؟ میگه چون دوستت دارم!!
انگشتری رو که تو دستته در میاری اخه خیلی اونو دوست داری. بهش میگی مال تو...:
بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشات نگاه میکنه و...
بعد اون روز دیگه دلت نمیخاد چشاتو باز کنی اخه اگه بازشون کنی باید دنیای بدون اونو ببینی...تو دنیای بدون اون میخوای چیکار؟!!(مثه یه بازی بچه گانس که خیلی دوستش داری)