دکتر الهی قمشه ای
چرا روی کیک تولد شمع روشن میکنند؟؟؟
تا حالادقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن میکنند؟
تا حالا به این فکر کردید که چرا روی کیک تولد شمع میذارن،و لحظه فوت کردن شمع میگن آرزو کن؟
راز شمع چیه؟
عالم خلقت اگه تجزیه بشه به چهار عنصر می رسیم:آب...آتش...باد...خاک..
ودر دل این چهار عنصر شعور الهی وجود داره...
اگه موقع دعا کردن جایی باشیم که این چهار عنصر وجود داشته باشن استجابت دعا به شدت اتفاق میفته...
شمعی که میسوزه این چهار عنصر رو با هم داره:
موم شمع:خاک
شعله شمع:آتش
دود شعله:باد
موم ذوب شده:آب
وقتی موقع دعا کردن به شمع در حال سوختن نگاه میکنی به شعور الهی متصل تر میشی...
ودعا به راحتی به عالم بالا میره و به استجابت میرسه اگه با قوانین خیر هماهنگ باشه...
راز شمع اینه....
برای همین در محراب ها و مکان های مقدس برای دعا کردن شمع روشن میکنن و روی کیک تولد شمع میذارن
و لحظه ی فوت کردنش میگن آرزو کن...!!!
الان بلند شو شمع روشن کن
♥برای هم دعا کنیـــــــــــــم♥
زن بودن,غمگین ترین شادی دنیاست
و نمیدانی من به خاطرتو
چقدر به اشک هایم لبخند زده ام....
من راز غروب را نمیدانم
ولی غمی که در غروب است
آرامم میکند
شاید غروب بود که آشنا شدیم
و یا غروب بود که جدا شدیم
۞من دلــــٰʘ͜͡ʘَـم✍
۞شهــــٰʘ͜͡ʘَـوت✍
۞میخواد✍
۞شهـــٰʘ͜͡ʘَـوت✍
۞شاهـــٰʘ͜͡ʘَـرگ✍
۞تیغ بیـــٰʘ͜͡ʘَـڪآر✍
۞دســـٰʘ͜͡ʘَـتم✍
۞ سیـــٰʘ͜͡ʘَـگآرو✍
۞بزن این بـــٰʘ͜͡ʘَـآر✍
غرور را دوست دارم!
گاهی غرور آخرین تکیه گاه است
وقتی همه چیزت را باخته ای!
غرور همچون نقابیست که به پشتوانه اش می توانی
تصویر درهم ِ ویرانیات را پنهان کنی!
… تو هیچ چیز از من نمی دانی
نمی دانی چه قدر سخت است
در برابر آن همه زیبایی تو
سیل نگاهم را پشت سد غرورم مهار کنم و
نقش کسی را بازی کنم که برایش
بود و نبود تو
خالی از اهمیت است!
تو بهتر از هر منتقدی می توانی تشخیص دهی
که بازیگر خوبی هستم یا نه؟!
بــــــی تو...
صبـــح ،صبـــح استـــ...
ولـــی بخیــــر نیــست...
وقتی " تو " آرزوی من شدی...
فهمیدم...
بعضی آرزوها دورند.....
خیلی دور...
با این حال...
اگر هنوز هم " تو " را آرزو می کنم...
شــایـد...
آرزویی زیبـاتـر از تــو ســراغ ندارم
برایم در ردیف کسانی هستی که به قول نیما یوشیج:
یادت روشنم میدارد. ....
حـُـــوصـــلـہ
هـــــیــــچْ ڪــَــسْ
را
جـُــز
یــاـב "تــــــ♥ـــــو "
نـــَــבارَمْ !!!
محبوبم
اسمم قشنگ نیست
تو...
قشنگ صدایم میکنی
گاهی دلم میخواهدننویسم
عاشقانه ننویسم
عاشقانه زندگی نکنم
عاشقانه راه نروم
عاشقانه فکرنکنم..
امــا...
تا یاد تـــــــ♥ــــــو می افتم
میبینم که
نمی شود....
بـاعـشقت کـه قـدم مـیـزنی بـا آرامـش قـدم بـردار
عـجله ات بـرای چـیـست
تـمام دنـیا ایـنجاست در دسـت های تـو . . .
مرا باشمع نسبت نیست در سوز
که او در شب سوزد و من شب و روز
سوز دل با شمع گفتم قطره ی اشکی فشاند
بخت را نازم که یاری مهربان دارم چوشمع
سرگذشت شب هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه....؟؟؟خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه...
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه...
نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه ...
نتونه اخرش برسه به یه بن بست ...
تک وتنها با یه دلی که هی وسوسش می کنه اونو خالی کنه ...
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...
خیری از اسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده...؟!
بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره ...
خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله...
خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
خیلی سخته ادم احساس کنه خدا انو از بنده هایش جدا کرده ...
خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا ...
پرده ی گناهات انقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه.... ؟!
بوی نارنج میدهی عشق من....
بهار می آیی یا پاییز میرسی؟
یه وقتا دلت طوری تنگ میشه که مغزت کاملا فلج میشه
بدی هاش یادت میره
نامردیش یادت میره
بی محبتی و رفتارسرد و تلخش یادت میره
وقتی با بیرحمی تنهات گذاشت یادت میره
فقط میگی خدایا یه دقیقه ببینمش این دل وامونده آروم شه...!
فوق العاده بوددددددددددددددددددددد
تنکـــــــــــــــــس
آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم
این چنین عشق تو در سینه نگهداشت منم
آنکه در ناز فرو رفته و شاداب توئی
آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم
آنکه هرگز نگشود دفتر احساس توئی
آنکه رویای تو را خاطره پنداشت منم
آنکه کافر به دل مومن من بود توئی
آنکه هر شعر تو را معجزه انگاشت منم
آنکه بر سینه ی من خنجر غم کوفت توئی
او که قامت به قد تیر برافراشت منم
او که در باغ غزل گشت و خرامید توئی
او که یک بوته در این باغچه نگذاشت منم
او که عاقل شد و راه خردش جست توئی
آن که در مزرعه اش بذر جنون کاشت منم ..
فوقــــالعادهـــــبود

سلام مهربان...
ازتون دعوت میکنم به وبلاگم تشریف بیارید..
خوشحال میشم نظر زیبای شمارو تو پست تولد داشته باشم
ماهیگیر دلش سوخت
این بار ماهی بود که از تنهایی قلاب را
رها نمی کرد...
خدایا درمن کسی هست که صدا می زند تو را
به فریادش برس
یا خدا

به رفتن تــو سفر نـــه فرار میگویند
به این طریقه ی بازی قمار میگویند
به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
هنــــوز مثل گذشته"نگار"میگویند
اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر
به من اهالـــــی جنگل شکار میگویند
مرا مقایسه بــا تـــو بگو کسی نکند
کنار گل مگر از حسن خار میگویند؟!!
تو رفته ای و نشستم کنار این همدم
به این رفیق قدیمی سه تار میگویند
چقدر زیبا تا حالا به این موضوع دقت نکرده بودم...
ممنون.
نظرلطفتونه....

خواهش
تنگی نفست رو ننداز گردن آلودگی هوا
ببین دلت کجا گیر کرده ...
دلم تا برایت تنگ می شود
نه شعر می خوانم
نه ترانه گوش می دهم
نه حرفهایمان را تکرار می کنم
دلم تا برایت تنگ می شود
می نشینم
اسمت را
می نویسم
می نویسم
می نویسم
بعد می گویم
این همه او
پس دلتنگی چرا ؟
ﺩﻟﺘــــنگی هم ...
حس ﺟﺎﻟﺒﯿـﺴﺖ ...!
داغ ﻧﯿــــﺴﺖ ...
اﻣﺎ ...
ﻣـــــــــــﯿﺴﻮﺯﺍند
عــشق هــمـین خـنـده هـای سـاده تــوست
وقــتی بـا تـمام غـصه هـایـت مـی خـنـدی
تــا از تـمام غـصه هـایـم رهـا شــوم . . .
خیلی سخته با بغـــــــــــض بنویسی با خنــــــــــــده بخوانند….
در جایی که هَمه زغال فروش شده اَند و دیگران را سیـــاه میکنَند بیا کَمی از مد
افتاده باشیم !!!!
سپید بِِمانیمـ…..
اَگه یه زن تــــــــــــــو رو اونقدر دوستـ داشته باشه که از آرزوهــــاش به خاطرت بگذره ، از خدا یه عمر تازه بخواه….
یه عــــــمر واسه خوشبَخت کردنش خیـــــــلی کَمه!
بی گناه پــــــای چوبه دارمیخندید، انگارنمیدانست دوره ضرب المثــــــل هاتمام شـــده ……
بـــــــهــــــــار و اینهمه دلتنگی؟
نَـــه،
شاید فرشتهای فصلها را به اشتباه
ورق زده باشــــد
دَرد دارد. وقتی میرَود…..و همه می گویند: دوستَت نَداشت….و تــــــــو نمیتوانــی به هَمه ثابِت کنی هرشب با عاشــــــــقانه هایش خوابـــت می کرد…
امیدوارم آنقدر خوبــــــــــــ باشیم و زیبا زندگی کنیم که وقتی از خـــط پایان زندگی می گذریم کسی دستـ نزند…
چَند روزیست سیــــــــــگارهم دلـــــم را میزَند…
میلی ندارم بِِِِهشــ …اما…
بــــی انصافیست آنطور ک مرا ترکـــــ کردند..ترکــشـ کنم…
چه حرف بی ربطیست که مـــــــــــــرد گریه نمی کنـــدگاهی آنقدر بغــــــــض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنـی
بــــــــــه مَن مجوزچـــــــــــاپ نمی دهند.میگویندداستانی کـِه نوشته ای
قابل
باورنیست.امامن فقط خاطراتَــــــــــم رانوشتمـ
چه انرژی عَظیمی می خواهَد کنترل اَولین قطره اَشـــــــ ـــــک برای نَچٍکیدن !!!
چه رابطه ای استــــ بین گلوی تو و چشمان من ؟تو بغضـــــــ میکنی ، چشمان من خیــــــــس می شوند …
بــــــــزرگی روحَت را میان دستانَت پنــــــــهان کن که بزرگ بودن میانـ این
هَمه مردم کوچَک سَخت استـــ
دلـــــــ ـ ـ ـــم درد میکند…
انگار خام بودند خیـــــــــــال هایی که به خوردَم داده بودی….
یه میــــز هَرچقدرم که گرون قیمت و شیک و سلطنتی باشه اگه ۴تا پایه ش مثل هم و یه اندازه نباشن میـــــز نمیشه…
کســــی رو پیدا کن که پایه ت باشــــه
چِه افـــــــکار غریبــــــــی داشت کـــرم ابریشم ؛ تمام عمر قَفس میساخت وَلی فِکر پریدنــــ داشت!
گاهی جلوی آیــــــنه می ایستَم…خودم را در آن میبینم… دست روی شانه هایَش میگذارم…..ومیگویَم چِه تحملی داریـــ
خــــــدایـــــــــا!
من ایمان دارم
ایمان دارم به اینکه هر که دلش هوایی تو شود
تو هــــــــــ ــوایش را داری…
"لعنت به اون شبی که دیدمش و عاشقش شدم،و لعنت به اون روزی که دستشو گرفتم."
مثل خدا باش …
خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !
مثل خدا باش ،
با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …
مثل خدا باش ،
عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …
مثل خدا باش ،
در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …
مثل خدا باش ،
بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …
مثل خدا باش ،
بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …
مثل خدا باش ،
با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …
مثل خدا باش ،
اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش …
مثل خدا باش ،
برای اطرافیانت دلسوزی کن …
مثل خدا باش ،مهربان تر از همه ….
من آسمان را نمى خواهم
دلِ دریایى ات برایم کافى ست
به چشمانت ، خیره شده ام
نمى دانى ..........
اگر نگاهت نبود . جان داده بودم
اینک ، عطرِ حسِ وجودم را
که عطرِ شقایق هاىِ دشتِ غروب است
در سبدى به نام قلبم مى گذارم
و …………..
به قلبِ با شکوهت ، تقدیم مى کنم
مگذار فرجام این عشق
رفتن تو باشد و چشم انتظارى من
دلم کنار خاطراتت خیمه زده
و هواى سرد بهمن ماه را در آغوش گرفته
یادت هست ، گفتى :
** دلت همیشه با من است **
و من گفتم :
** دلم از غم یک عمر خسته است **
آن گاه تو با نگاهت ، چشمان خسته ام را
نوازش کردى و گفتى :
** با من بمان که من با تو زنده ام ** !!!!!!
کاش امروز بودى و من مى گفتم :
** دیدى ، همه ى حرف هایت دروغ بود ** ……!!
نمى دانم تو چه مى گفتى اما .......
من باز غرقِ باران مى شدم
و با برف ، دردِ دل مى کردم ..............!!!!!!!
*به نام آفریدگارش*
مرد فقط براے یک هدف آفریده شد
و آن هم براے آرامش قلب یک بانو ....
00:00
ساعت از نیمه شب شرعی امشب رد شد..
من کجا ، خواب کجا ، چون خبرت نیست مرا...؟
عاشقان هم همه خوابند در این موقع شب....
بی گمان یک دل ویران شده از عشق فقط بیدار است...!!!
چشمم به حرف آمده و بی قرار لب
کی بشکند سکوت مرا بی گدار لب
تقدیم تو هزاره ی من! یک هرات چشم
نا قابل است سهم تو یک قندهار لب
"بودا" دل من است که تخریب می شود
بوسه است مرهم دل و مرهم گذار لب
می رقصمت چنین که تویی در نواختن
نی لب کمانچه لب دف و چنگ و دوتار لب
در حسرتم که اول پاییز بشکفد
بر شاخه ات شکوفه ی سرخ انار لب
سلام خدا بد نده ، ان شاءالله که هر چه زودتر خوب بشید و سلامتیتون رو بدست بیارید
ممنونم بارانا خانم از دعاتون...سپاس فراوان
گفتم که شاید درد از این با هم نشستن هاست
برخاستی٬رفتی و آتش از دلم برخاست
آواره ام!برگرد!در من قصر شیرین است
یک تکه از خاک وجودم خانه لیلاست
چشمان من خاصیّت بخشندگی دارند
یک روز می بینی که چشمان تو هم زیباست
چیزی نگو ٬امشب صدا را باد خواهد برد
حسی که در دل داری از پیراهنت پیداست
من خسته ام...عمریست یک دیوانه در قلبم
سر می زند بر سنگ و میپرسد:کسی اینجاست؟
من عاشقم٬او نیست٬اما هر دو تنهاییم
من بی خودم تنهایم و او با خودش تنهاست
عاشقت هستم ولی پُرم از درد
من کوهم؛ آری یک مَردَم، مَرد
اشکهایم را نمی بینی ..... خیالت راحت
عاشقم اما، نیستم دیگر چشم به راهت
دلم شکست اما، هنوز کوهم؛ یک کوه
یک کوه نمی شِکَند با هزار غم و اَندوه
با دیگری خندیدی و دلم را کَردی سرد
ندیدی بی وفای اَت؛ چه ها با من نکرد
ای بانویِ آرزوهایِ مَن، برگرد و نگاه کُن
تا خوب ببینی نبودنت، چه کَرده با این مرد
پستت رو اول نخونده بودم ولی الان که خوندم خیلی زیباس واقعا زیباست:))
صور داشتن چیزی یا کسی فقط یه توهّمه ... یه توهّم ِ دوست داشتنی!
اما حقیقت اینه که : هیچ چیز و هیچ کس به من تعلق نداره.
وقتی دنیای پر از تظاهر اطرافم،یهو آوار شد رو دلم
به شدت احساس تنهایی و دلتنگی کردم
رنجیـــدم
بغــض کــردم
و ... بــاریـــدم .
اما حالا می دونم که همه ی داشتن ها،فقط خیال و توهّمه، در اصل هیچ وقت،هیچ چیز و هیچ کــس، به من تعلق نداشته پس اگه هیچی به من تعلق نداره چرا از نبودن اونا باید احساس "تنها شدن" کنم؟!اینکه حس کردم به هیچ کس تعلق ندارم جز خدا، اینکه حس کردم هیچ کس دوستم نداره جز خدا،حس قشنگی نیست،پره از دلتنگی،پره از پوچی،پره از یه تنهاییِ عمیق..حسی که طول کشید تا بهش برسم و این رسیدن انقدر تلخ بود که تمام موجودیتم رو زیر سؤال برد.
همه ی آدمهای اطرافم سرجاشونن،همه ی چیزهایی که دارم،سرجاشونن اما انگار من جابجا شدم !می دونم که هیچ کس و هیچ چیز متعلق به من نیست و من متعلق به هیچ کس نیستم . می دونم که تنها بودم و الآن هم تنهام .
انگار تنهایی واقعی ترین حسی هست که همیشه وجود داره.
درسته
زِنـــدِگی دَر اَعماقِ عادَت ها
هیج فــَــرقی با مـَـرگ نـَــدارد
تــــو مـُـــردِه ای
فـَـقـَــط مـَـعنای مــَــرگ را نـِمی دانـــی...
[قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل]
[گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب]
[قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل]
[گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب]
[قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل]
[گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب]
[قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل]
[گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب]
[قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل]
[گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب]
[قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل]
[گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب]
[قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل]
[گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب]
[قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل]
[گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب][گل][گل][قلب][قلب]
ا که خلوت میکنم با خود؛ صدایم میکنند!
بعد ؛ از دنیای خود کم کم جدایم می کنند!
.
«گوشه گیری» انتخابی شخصی و خودخواسته ست
پس چه اصراری به ترک انزوایم می کنند!
.
مثل آتشهای تفریحم که بعد از سوختن -
اغلبِ مردم به حال خود رهایم می کنند!
.
«ای بمیری! لعنتی! کُشتی مرا با شعرهات»
مردم این شهر اینگونه دعایم میکنند!!!
.
احتمالاً نسبتی نزدیک دارم با «خدا»
مردم اغلب وقت تنهایی صدایم میکنند !
.
مثل خودکاری که روی پیشخوان بانک هاست
با غل و زنجیر پایم جابجایم میکنند!
عجیب است رسم روزگار
بــعد از چند دقیقه به پزشکــمان اعــتماد میکنیم
بــعد از چند ســـاعت به کــلاهــبردار
بعداز چند روزبــــــه دوســـت
بعد از چند مـاه به همکـار
بعداز چند سال به همسایه
اما بعداز یک عمر
چرا به خدا اعتماد نمیکنیم؟