بعضی آدمها پر از مفهوم اند
پر از حس های خوب
پر از حرفهای نگفته
باشند یا نباشند،
هست یادشان
خاطرشان
حس های خوبشان…
آدمها
بعضی هاشان
سکوتشان هم پر از حرف هست
پر از مرهم به هر زخم…
گاهی بهترین کاری که میشه کرد نه فکره، نه خیال
نه تعجب، نه ناله و نه زاری، فقط باید یه نفس عمیق کشید و ایمان داشت
که بالاخره همه چیز اون جوری که باید، دُرُست میشه . . .
شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می کند
و هنگام که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می کند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد احمد رضا احمدی
ما از کنجکاوی دربارهی ابر گذشته بودیم
ما فقط کنجکاو باران و صدای سنتور بودیم...
ما
نه عمق را دوست داشتیم
نه امید را
ما ساکنان خانه را
گُم
در صدای سنتور
دوست داشتیم... احمد رضا احمدی
سازها هم مثل آدم ها
خوشبخت و بدبخت دارند..
نی،
سوراخ سوراخ می شود
تنبک،
مدام توسری میخورد..
کمانچه را سر و ته می کنند
تیغه بر گلویش می کشند..
تار را اما..
در آغوش می گیرند و می نوازند....
خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟ سهراب سپهری [گل]
++++
نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف منجّمها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتادهاند
و نیوتن، پشت وانت
سیبزمینی میفروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد نیست! اکبر اکسیر
با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل میکاریم
ماهیها به جهنم!
کندوها پر از قیر شدهاند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
جه سعادتی!
داریوش به پارس مینازید
ما به پارس جنوبی! اکبر اکسیر
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ! اکبر اکسیر
خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد
خواهم که آتش افتد، در شهر آشنایی
وز ننگ ِ آشنایان، بر جا اثر نباشد
گوری بده، خدایا! زندان پیکر من
تا از بهانه جویی، دل دربدر نباشد..
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. ژاله اصفهانی
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاکنشین ز ناز تو
خاکنشین چرا کنی کودک نازدیده را؟... ملکالشعرای بهار
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهی مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش
گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ ملکالشعرای بهار
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید ملکالشعرای بهار
دوست داشتن به حرف نیست….!!
به وقتیه که برات میذاره،
به ارزشیه که برات قائل میشه،
به دلگرمیه که بهت میده،
اما وقتی طرفت همش نیست!!
وقتی تو توی لحظه لحظه زندگیت تنهایی..
این دوست داشتن نیست!!
“دوست داشتن”این نیست که جاخالی هاشون رو باتو پر کنند! اینه که بخاطرتو…” جاخالی کنند”.!!!
به آوای خروسان سحر خیز
سحر سر میزند از خواب برخیز
به آب دیده دل را شستشو کن
پس آنگه جانب معشوق رو کن
مساجد خانه نور سرورند
تجلی گاه آیات حضورند
زجا برخیز هنگام حضور است... آقاسی
ای که هر دم دم ز حیدر میزنی
بر یتیمــــان علــــی سر می زنی
شاهـد اقبـــــال در آغوش کیست
کیسه نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمـان مــن امــــــــدادی کند
دست گیرد کودکـان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوه رندی و شبگـــردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کــــوزه نیست
کاسه را پر کن ز آب معرفت
تا درو جوشد شراب معرفت
بادۀ ممــــا رزقنــاهـــــم بنــوش
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لـن تنالـــــوا البـر حتــی تنفقــــوا
جستجویی کن سبـــوی باده را
شستشویی کن به می سجاده را
ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنهی عن الفحشا بخـــوان
گر نمــــازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود
هر سحـر دست نیایش باز کن
بیخود از خود تا خدا پرواز کن
بال مرد حق بود دست دعا
لیس الانسان الا ما سعـــی آقاسی
مسلمان بی نمازی، ناسپاسیست
نماز اول قدم در خود شناسیست...
نماز آرام جان مومنین است
ستون آسمان پیمای دین است
خوشا آنان که داعم در نمازند
تمام عمر قائم برنمازند آقاسی
میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی می دهد خورشید را برق نگاهش
می گذارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار آقاسی
مسلمـــان نمــــــایان تکنـوکــرات
ره آوردتان چیست به جز منکرات
شما گـــــــر نماینـــده مردمیـــد
چرا مات و مبهوت و سر در گمید
شمایی که دین را به نان می دهیـد
کجــــا در ره عشق جـان می دهیــد... آقاسی
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما آقاسی
بعد من با یاد من افسوس مى ماند به جا
در میان کلبه ها فانوس مى ماند به جا
میروم تا گم شوم در جاده هاى ناشناس
کس نمی یابد مرا ، افسوس مى ماند بجا
داغـــونی اَم از آنجـــا شــــروع شُـــــد کــــه فَهمیـــــدَم . . .
از میـــان ایـــــن همــــه “بـــود” مَــن در آرزوی یکــــی اَم کـــه ” نَبــــود “
פֿـوشـ بِـﮧ פـالـ ڪَـسـایـﮯ ڪِـﮧ چِـشـاشـوלּ
سَـگـ בارِه
مـا ڪِـﮧ فَـقَـط اَعـصـابِـمـوלּ ” سَـگـ ” בارِه
اگر مهدی زهرا باز گردد / جهان آیینه اعجاز گردد
سرم را پیش پایش می گذارم / که با خاک رهش دمساز گردد . . .
ولادت امام زمان (عج) مبارک باد
[گل]
مبارک باد

انسانم !
ساکت ، چون درخت سیب !
گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
به جز خداوند ،
چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
حسین پناهی
دروود بر شما. اپم و منتظر حضور گرمتون [گل][لبخند]
زیبا بود

میام
سلام ..خیییییییییییییییییییییییلی ممنون ..شماهم با افتخار لینک شدین خووووووووووووش اومدین
آنقدر عاشقانه برای خدا زندگی کن
که خـــــــــــــدا عـــاشــــقــانه بـگویـد
تـــــــــــو را برای خودم ساخته ام ...
عــاشقانه های الهی چیز دیگریست
بــه عــــشــــق خــــدا زنــــــــــدگی کن
تـا خــــدا هـم ...
بــه عــشـــــق تــــو خــــدایی کـنـد
ایمان داشته باش که کمترین مهربانی ها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشوند پس چگونه فراموش خواهی شد تو که پیشه ات مهربانی است ؟[گل]
بعضی آدمها پر از مفهوم اند
پر از حس های خوب
پر از حرفهای نگفته
باشند یا نباشند،
هست یادشان
خاطرشان
حس های خوبشان…
آدمها
بعضی هاشان
سکوتشان هم پر از حرف هست
پر از مرهم به هر زخم…
ای کاش کسی بود که غمخوار دلم بود
مانند غزل های خودم یارِ دلم بود
عاشق شده بودم دلم از درد نمی مرد
آری سخن عشق و پرستارِ دلم بود
هرجا نفسم تنگ شد آمد غزلی نو
غم بود ولی قافیه ، غمخوار دلم بود…
امید یعنی آرزو کنیم چیزی اتفاق بیفتد
ایمان یعنی یقین داریم چیزی اتفاق خواهد افتاد
شجاعت یعنی اینکه باعث شویم چیزی اتفاق بیفتد . .
گاهی بهترین کاری که میشه کرد نه فکره، نه خیال
نه تعجب، نه ناله و نه زاری، فقط باید یه نفس عمیق کشید و ایمان داشت
که بالاخره همه چیز اون جوری که باید، دُرُست میشه . . .
خوووووووووووووووش اومدین ..سپاسگذارم
سلام داداش مجتبی حالت خوبه؟
امیدوارم خوب باشی
با خوبی عزیزانم خوبم
شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می کند
و هنگام که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می کند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد احمد رضا احمدی
ما از کنجکاوی دربارهی ابر گذشته بودیم
ما فقط کنجکاو باران و صدای سنتور بودیم...
ما
نه عمق را دوست داشتیم
نه امید را
ما ساکنان خانه را
گُم
در صدای سنتور
دوست داشتیم... احمد رضا احمدی
سازها هم مثل آدم ها
خوشبخت و بدبخت دارند..
نی،
سوراخ سوراخ می شود
تنبک،
مدام توسری میخورد..
کمانچه را سر و ته می کنند
تیغه بر گلویش می کشند..
تار را اما..
در آغوش می گیرند و می نوازند....
خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟ سهراب سپهری [گل]
++++
سلام دوست من. اپم و منتظر حضور گرمتون [لبخند]
چشم آبجی میام

نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف منجّمها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتادهاند
و نیوتن، پشت وانت
سیبزمینی میفروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد نیست! اکبر اکسیر
با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل میکاریم
ماهیها به جهنم!
کندوها پر از قیر شدهاند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
جه سعادتی!
داریوش به پارس مینازید
ما به پارس جنوبی! اکبر اکسیر
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ! اکبر اکسیر
برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که
دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند شاملو
موفق باشید
ممنوووون

خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد
خواهم که آتش افتد، در شهر آشنایی
وز ننگ ِ آشنایان، بر جا اثر نباشد
گوری بده، خدایا! زندان پیکر من
تا از بهانه جویی، دل دربدر نباشد..
زندگی بار گرانی ست
که بر پشت پریشانی تُست
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن
پدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد مجتبی کاشانی
ای آنکه پس از ما به جهان می تازی
می دان که جهان پر است از تن نازی
سرگرم مشو به یاوه در هر بازی
ورنه همه هستی خود می بازی
ای آنکه پس از ما به جهان بی تابی
می کوش که این دوروزه را دریابی
هر لحظه بدان که شعله ای در بادی
هر لحظه بدان که زورقی بر آبی
ای آنکه پس از ما به جهان در راهی
پیوسته زکوه عمر خود می کاهی
کوته نبود عمر بلند است آری
گر تو نکنی به عمر خود کوتاهی
ای آنکه پس از ما به جهان خانه کنی
ای کاش که زلف زندگی شانه کنی
افسانه عاشقی بخوانی شب و روز
خود را به جهان تو نیز افسانه کنی مجتبی کاشانی
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. ژاله اصفهانی
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاکنشین ز ناز تو
خاکنشین چرا کنی کودک نازدیده را؟... ملکالشعرای بهار
ما درس صداقت و صفا میخوانیم
آیین محبت و وفا میدانیم
زین بیهنران سفله ای دل! مخروش
کآنها همه میروند و ما میمانیم ملکالشعرای بهار
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهی مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش
گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ ملکالشعرای بهار
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید ملکالشعرای بهار
دوست داشتن به حرف نیست….!!
به وقتیه که برات میذاره،
به ارزشیه که برات قائل میشه،
به دلگرمیه که بهت میده،
اما وقتی طرفت همش نیست!!
وقتی تو توی لحظه لحظه زندگیت تنهایی..
این دوست داشتن نیست!!
“دوست داشتن”این نیست که جاخالی هاشون رو باتو پر کنند! اینه که بخاطرتو…” جاخالی کنند”.!!!
ماندن به پای کسی که دوستش داری……
قشنگ ترین اسارت زندگی است……
فراموش کردن او
بلعیدن پاره سنگی ست
که از گنجایش دهان من
بزرگتر است!
♜یِکــﯽ ﺭَﻓــــــــــــﺖ●
♖ﯾِﮑــﯽ ﻧـِـﺼﻔـِــﺶ ﻣﻮﻧـــــﺪ●
ﯾِﮑــﯿَــــﻢ ﻗِــــﯿــــﺪِ ﮐَﺴﯿـــــﻮ ﺯَد⇣⇪⇣
ﮐِــــﻪ ✴ﻋِﺸـﻘـِــ♥ــﺶ✴ ﺑـــــﻮﺩ!
:☆╮◑آرام بگیر دلم ،◐╰☆
تنگ نشو برایش
مگر نشنیدے جملہ ے آخرش را؟؟
⇦" تواون کسے✘ نیستے✘ ...
ک بخوام ♡دوسش♡ داشتہ باشم "...
⇧ از خـدا ڪـه پِـنهــون نیـست ⇧
⇦ از شُـــمـا چــه پِنهــــون ⇨↯
✔ اونیـڪـه مـن بُـزرگِـش ڪـردم ✔
✖ بَــد جـوری← ڪـوچیـڪـم ڪـرد →...✖
✍ ﺩِﻟَﻢْ ﺗَﻨْﮓْ ﺷُﺪِﻩ ﻭٰﺍﺳِﻪ☜ﮔُﺬَﺷْﺘِﻪ ﻫٰﺎﻣُﻮﻥْ...
✍ ﻭٰﺍﺳِﻪ ﺍﻭﻧﻴﮑِﻪ☜ ﺍَﺯْ ﻣَﻦْ ﮔُﺬَﺷْﺘِﻪ ﺁﺳﻮﻥْ...
✍ ﻧِﻤﻴﺪوﻧَﻢْ ☜ﻧِﻔْﺮﻳﻦْ ﮐُﻨَﻢْ ﻳٰﺎ ﻧَﻪ...
✍ ﻟَﻌْﻨَﺖْ ﺑِﻪ☜ ﺧٰﺎﻃِﺮِﻩ ﻫٰﺎﻳﯽ ﮐِﻪ ﮔُﺬَﺷْﺘِﻪ ﺑٰﺎ ☜ﺍﻭﻥْ..
به آوای خروسان سحر خیز
سحر سر میزند از خواب برخیز
به آب دیده دل را شستشو کن
پس آنگه جانب معشوق رو کن
مساجد خانه نور سرورند
تجلی گاه آیات حضورند
زجا برخیز هنگام حضور است... آقاسی
ای که هر دم دم ز حیدر میزنی
بر یتیمــــان علــــی سر می زنی
شاهـد اقبـــــال در آغوش کیست
کیسه نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمـان مــن امــــــــدادی کند
دست گیرد کودکـان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوه رندی و شبگـــردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کــــوزه نیست
کاسه را پر کن ز آب معرفت
تا درو جوشد شراب معرفت
بادۀ ممــــا رزقنــاهـــــم بنــوش
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لـن تنالـــــوا البـر حتــی تنفقــــوا
جستجویی کن سبـــوی باده را
شستشویی کن به می سجاده را
ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنهی عن الفحشا بخـــوان
گر نمــــازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود
هر سحـر دست نیایش باز کن
بیخود از خود تا خدا پرواز کن
بال مرد حق بود دست دعا
لیس الانسان الا ما سعـــی آقاسی
زیباست


مسلمان بی نمازی، ناسپاسیست
نماز اول قدم در خود شناسیست...
نماز آرام جان مومنین است
ستون آسمان پیمای دین است
خوشا آنان که داعم در نمازند
تمام عمر قائم برنمازند آقاسی
میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی می دهد خورشید را برق نگاهش
می گذارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار آقاسی
مسلمـــان نمــــــایان تکنـوکــرات
ره آوردتان چیست به جز منکرات
شما گـــــــر نماینـــده مردمیـــد
چرا مات و مبهوت و سر در گمید
شمایی که دین را به نان می دهیـد
کجــــا در ره عشق جـان می دهیــد... آقاسی
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما آقاسی
♻ فـــازَمــ اِمروز غَـــمــه ♻
⇩ روحم خَسته و حـِس و حـالَــم کـَمه ⇩
♕ من کینـــــه ایـــــ نـــــیستمـــــ ♕
⤾ فـــــقـــــطـــــ ـــــ ⤿
✔ بـــــدیارو مثه خوبیــایـــــادم مـــــیمونهـــــ ✔
☚ جـــــبـــــرانـــــ میــــکنمـــــ ) ☛
↓منم یه دختر ✘بددددددد ✘← ↓
→با یه مخ رددددددددددددد✘←
→با یه عالمه درررررررررررد ♧←
→تو یه زندون سررررررررررد ←
→خستم از ادمای بدددددددد☆←
→نمونده برام چیزی جزدرد★←
→مغزم دیگه داده رررررد ◇←
↑حالام بروچون نمیخوری بدررررد•
"بـے رحمانه ترین" 'خیــــــــــــــــــــــانت'! "
این" است که... 'وارد' "زنـــــــــــــــــــــــدگے" 'کسے' شوے !
"وابســــــــــــــــته اش" کنے ! و... 'بعد' از "مدتے"
'آنقــــــــــــــــــــــــ ــــدر' "زندگیش" را "خــــــــــــــــــــــالے" 'کنے'
که... یک "عمــــــــــــــــــــــر" با "خاطراتت" "بمیرد"!! هیچ 'چیز' "
بدتر" از "قتـــــــــــــــل احســــــــــــــــــاس" 'نیست'.....
خودم
مــرا ببخش
گـاه בلـمــ مےـگـیرב
گـاه زטּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב
گـاه تـטּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב
گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـב
ایـטּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ
مـنــ مےـشـو טּـב آטּـوقـت بـغـض گـلـویـم را
مـےـگـیـرב ! בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...
من زدم به کوچه علی چپ
درد چیه . . .
غم چیه . . .
غُصه چیه . . .
خوشی چیه . . .
رفیق کیه . . .
نارفیق کیه . . .
کُجام؟
به مولا که روز و شبمو قاطی کردم
شبامو سیگار روشن میکنم
روزامَم پرده پنجره ی اتاقم و تاریکی
مشتی ببین اینجوری میگذرونم
زدم جاده خاکی . . .
کوچه علی چپ و بیخیالی . . .
آپــــم[چشمک]