خدایا !
کسی غیر از تو با من نیست …
خیالت از زمین راحت ، که حتی روز روشن نیست …
کسی اینجا نمیبینه ، که دنیا زیر چشماته !
یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته !
فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم !
که روزی باید از اینجا ، بازم پیش تو برگردم !
خدایا وقت برگشتن ، یه کم با من مدارا کن !
شنیدم گرمه آغوشت ، اگه میشه منم جا کن …
عاشق که باشی
پاییز که باشد
باران که ببارد
انار که هیچ،
سنگ هم اگر باشی
دلت تَرَک میخورد
"عشــق" لیاقـت میخواهد؛
و "عاشــق" شدن، جــرات...
همیــشه در پـیِ کســــی بـاش کـه
بـا تمـــامِ:
کاستــی ها و کمــی ها و عیــب هایـت،
حاضــر باشـد به "تـــو" عشــــق بــورزد..
و تــو را بـه همـــه ی دنیــــا نشــان بـدهــد
و بگویـــد کــه:
ایــن" تمـــــامِ دنیـــــایِ مـــن اســت...
گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم
آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود …
دلتنــگـم …
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از
حرکـت ایستـاد…
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید…
دلتنگ ِ خود َم…
خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـرده ام ..!!
آتش زدن به یک “سرنوشت” کبریت نمی خواهد !!!
“پـــا” می خواهد
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر
و بـــــــــروی.....
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
▒▒▒▒▓▒▒▓▒▒▒▒
▒▒▒▒▓▒▒▓▒▒▒▒
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
▒▓▒▒▒▒▒▒▒▒▓▒
▒▒▓▓▓▓▓▓▓▓▒▒
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
دوستی رو از زنبور یاد نگرفتم که وقتی از گلی
جدا میشه میره سراغ گل دیگه.....
بلکه دوستی رو از ماهی یاد گرفتم
که وقتی از آب جدا میشه می میره
زمستان بال گسترده است..
گنجشکان و من،
پشت تمام پنجره ها
تو را می جوییم...
فاصله ها هیاهو میکنند
و صدای هق هق دلتنگی ام در نوسان بودن و نبودنت رنگ می بازد.
کفش های رفتنت را گم میکنم
تا برای همیشه بمانی .....
خدا در دستی است که به یاری میگیری
درقلبی که شاد میکنی
درلبخندی که به لب می نشانی
خدا با من است .
خدا با توست ..
خدایمان را آشکار کنیم ..
امیدوارم با غروب خورشید ماه صفر..
هر آنچه قلب نازنینتان را می آزارد غروب کند ..
وشادی ربیع برشما طلوع کند و هرگز پایانی بر آن نباشد ..
خط در خانواده ی ما ارثی بود.
نیاکانمان دور خلاف را خط کشیده بودند
کمر پدر بزرگم زیر بار خط فقر خمیده بود
پدرم در خط تهران – تبریز بود
که با خط ریشهای چکمه ایش
عاشق خط چشم مادرم شد.
به شهر که آمدیم
زلزله نیز مثل گاز
مثل تلفن
خطش را از زیر و روی خانه ی ما عبور داد.
عاشق که شدم
زدم به خط شاعری
و حالا سالهاست
خوشنویش خط نستعلیق هستم.
پیش از آنکه لبخندت را دیده باشم
هزاران بار درمن
خندیده بودی
پیش از آنکه عطرت را بوییده باشم
باغی گل درمن
روییده بودی
پیش از آنکه نگاهت را گرم وگیرا
دست هایت را مهربان
و آغوشت را پناهی ببارانی
بودنت را هزار ابر درمن
گسترده بودی
شاید ندانی زندگی همین
دل سپردن های بی نشان ست
همین دوست داشتن های بی دلیل
همین در فاصله ماندن و باور داشتن
همین شکفتن در انتهایی ترین مرز انتظار
تو اما درگوشه ای از این جهان
بی آنکه بخواهی
تمامت را درمن جا گذاشته ای
ومن هرروز تکه ای از خودم را
پیوست ِتو میکنم
عشق حکایت عجیبی ست
چه بخواهم چه نخواهی
مسیرم به تو ختم میشود
ومن به اتفاق ِتو
دوباره آغاز میشوم
وای بینظیر بود پستتون
ممنون



بی وفایی کن ، وفایت میکنند
با وفا باشی ، جفایت میکنند
مهربانی گرچه آئین خوش است
مهربان باشی رهایت میکنند...
تو
مثل دعای مادرم
از "ته دل " می آیی.
خدایا !
کسی غیر از تو با من نیست …
خیالت از زمین راحت ، که حتی روز روشن نیست …
کسی اینجا نمیبینه ، که دنیا زیر چشماته !
یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته !
فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم !
که روزی باید از اینجا ، بازم پیش تو برگردم !
خدایا وقت برگشتن ، یه کم با من مدارا کن !
شنیدم گرمه آغوشت ، اگه میشه منم جا کن …
لاییییییییییییییییییییییک داری آقا مجتبی
مرسی داری توت فرنگی جان
چند وقتیست هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما
گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...