زیباترین پاییز من تسلیم میشم با نگات
از دی ماه لعنتی دلگیرتر از بهمنم
وقتی که از این خاطره بوی تورو میده تنم
بوی تورو میده تنم
زیباترین پاییز من تسلیم میشم با نگات
من بغض میبینم فقط از لا به لای خنده هات
وقتی سکوت میکنم دارم به گریه میرسم
تقصیر دستای تو شد
حالا اگه دلواپسم
از دی ماه لعنتی دلگیرتر از بهمنم
وقتی که از این خاطره بوی تورو میده تنم
بوی تورو میده تنم
اعتماد بخدا
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ
ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ " ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ "...
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن...
همیشه در عشق به دنبال وصال نباش...
گاهی عشق چیزی نیست جز آرزوی خوشبختی...
برای کسی که میدانی تا ابد در دلت...
دوستش خواهی داشت...
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی در همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فرداییست، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
رو نیمکت بی تو
تو قلب پاییزمǀ Ɩσνє уσυ αƖωαуѕ ιη му нєαят ƝιƖα
نگاهم مکن...
چشمانت ، غزل می ریزد ، به دفترم
نگاهت ، شکل می دهد ، به کلامم...
و امان از این چشمان سیه ،
که وقتی می گردانی شان ...
واژه هایم ، مجروح می شوند
من شعرم
خود_خود شعر
از وقتی "عاشقت" شدم
"بنفشه بهاری"
اگر نمیتوانی بلوطی برفراز تپه ای باشی ،
بوته ای در دامنه ای باش، ولی بهترین بوته ای باش
که در کناره ی راه می روید .
اگر نمیتوانی بوته ای باشی ،
علف کوچکی باش و چشم انداز کنار شاهراهی را زیباتر کن
اگر نمیتوانی نهنگ باشی ،
فقط یک ماهی کوچک باش ، ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه !
همه ی ما را که ناخدا نمیکنند، ملوان هم میتوان بود
در این دنیا برای همه ما کاری هست
کارهای بزرگ، کارهای کمی کوچکتر و آنچه که وظیفه
ماست، چندان دور از دسترس نیست .
اگر نمیتوانی شاهراه باشی، کوره راه باش،
اگر نمیتوانی خورشید باشی
ستاره باش،
با بردن و باختن اندازه ات نمیگیرند .
هرآنچه که هستی،
بهترینش باش …
نگار الهی