خدایـــــا
اجازه هست ناصبوری کنم؟
به بزرگیت قسم از صبوری خسته ام...
از فریادهایی که در گلویم خفه ماند و میماند...
از اشک هایی که شبها تنها بالشم و تو شاهد آن هستی
و از حرف هایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی
آرزوی پــــــروازبه سوی تو را دارم همیـن......
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من، بی تو مباد جای تو
حــــــــــــــــــافظ
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست
.
.
.
قشنگ بود.....