دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم
دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم
تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم مهدی سهیلی
چمدانت را که به دست می گیری
چیزی در من از دست می رود…
باور کردنی نیست
که چگونه
حجم اینهمه خاطره
در چمدان کوچکت جا می شود !
فریاد می زنم اگر
این بغض لعنتی امانم دهد !
امان نمی دهد…
پس آهسته زیر لب می گویم:
"مراقب خاطره هایمان باش"...
آدم های ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچکس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند ، برای همه هستند
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد
عمرشان کوتاه است بس که هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سو استفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد
آدم های ساده را دوست دارم چون بوی ناب “آدم” میدهند !
آپــــــــــــــم بدویین بیاین
بــــــــــــــــــــــاش
سلام داداشششششششششم
علیک سلام آبجی
امید را هیچ وقت ازکسی نگیرید شاید این تنهاچیزی است که او دارد
دقیقا
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند. دکتر علی شریعتی
چه با معنیرویا خانم..
به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند
به این طریقه ی بازی قمار می گویند
به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند
اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر
به من اهالی جنگل شکار می گویند
مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند
کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟
تو رفته ای و نشستم کنار این همدم
به این رفیق قدیمی سه تار می گویند
کاظم بهمنی
خیلی قشنگ بود
سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد
داغ از نوعی که من دیدم تو را دق می دهد
«او» که اخمت را گرفت و خنده تقدیم تو کرد
آه را می گیرد از من جاش هق هق می دهد
برگ هایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت
خود به مرگ خویشتن رای موافق می دهد
چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی
چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد
زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟
دومی ! چون اولی دارد مرا دق می دهد
کاظم بهمنی
سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد
دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم
دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم
تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم مهدی سهیلی
لایک داره
متن خیلی زیبا و پر از احساس بود..عکس هم خیلی خوشگله.. سربلند باشی
خواهش میکنم مهسا خانم
همچنین
چمدانت را که به دست می گیری
چیزی در من از دست می رود…
باور کردنی نیست
که چگونه
حجم اینهمه خاطره
در چمدان کوچکت جا می شود !
فریاد می زنم اگر
این بغض لعنتی امانم دهد !
امان نمی دهد…
پس آهسته زیر لب می گویم:
"مراقب خاطره هایمان باش"...
سپاس سایگل خانم که همیشه سر به کلبه ما میزنید.
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ
ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ،ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ...
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﻱ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻱ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ می دﻫﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ...
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم …
آدم های ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچکس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند ، برای همه هستند
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد
عمرشان کوتاه است بس که هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سو استفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد
آدم های ساده را دوست دارم چون بوی ناب “آدم” میدهند !
ممنووووووون سایگل خانم
من
و یک استکان ،درسکوتی پر از حرف با چند گرم عطر
هر روز در ساعتهای متوالی از استکانت چای می نوشم
ولی باز تشنه تر از جنگلهای بی باران
بی تو بی تابم
یاسمن های باغ دلت را قاپ گرفتم و با استکانت حرف میزنم
برگرد به آنزمان
در بهاری دیگر
زیباسسسسسسسسست...لایک
تمام دلخوشی من پخش مستقیم یک دیدار!!!!
که در لحظه ای
بنفش
چشمانت اشکهایم را دزدید
یخ زده
پلک باران
در افسون شب های تلخ یک تلنگر
وقتی که خفاش شب های نگران
پرواز را خرید و فروش می کند
پشت پنجره برگها رقصیدند
تا خواب یک پرنده !!!!
زمانی نمانده ....
عزیـز کرده ی ِ شعرهایــم
خواستـم بگویـم ” بی تو …”
نفس ِ شعر بنـــد آمد !
من که دیگــر..
جـای ِ خود دارم …!
زیبا بود...
صدای گام های تو..
ضربان زندگی من است..
با من راه بیا..
هنوز تشنه ی زنده بودنم..
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﯾﺪﻥ “ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ ” ﻧﻪ ﺩﯾﺪﻥ “ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ” . . .
یگانه خانم تشکر سر زدی
خیلی خوشگل بود
ممنون رها خانم
گاهی شعر سراغم را میگیرد؛
گاهی...
هوای تو!
فرقی نمیکند....
هر دو
ختم میشوند به
دلتنگی من!!!
°. . دیـــــــــــــــــــــروز . . .°
♡ســــــآدگی زیــــبــاتـرین رنگـــــــ دنیـــــآ بــود . . .♡
" . . . امـــــــــــــــروز . . . "
●ســـادگی بـــزرگــــ تــریــن خــطــای●
♣ آدمـــــهــآســـت ♣
گاهی شعر سراغم را میگیرد
گاهی…
هوای تو!
فرقی نمیکند…
هردو
ختم میشوند به
دلتنگیه من !
خَستــــه ام….!
امــــا تَحمـُـــل مـی کُنــم… خُــــدایـــا روزِگـــارت با من و احساسم بـَــد تـــا کـــرد…!
مرسی از کامنتهای زیباتون
چه دنیای ساکتی!
دیگر صدای قلبها غوغا نمیکند...
بی گمان همه شکسته اند.....
زیبا و سرشار از احساس بود....
تشکر از نظر لطفتون رویا خانم
حریصانه تر مرا در آغوشت بِفشار
دشت سینه ام ...
تنها جولانگاه گیسوان تـــوست
نه رستنگاه علف های هرز
سایگل خانم مرسی سر میزنی
اعوذ بالله من شر نبودنت
که نبودنت از جنس شیطان است
وقتی ابلیس وار به جان من می افتد
برای خیــــانت به خیــــالت ...
من نه از عقربه های این ساعت ها دل پُری دارم
نه از حکمت خداوند چیزی می دانم
تمام وحشت من از اتفاق های خوبی است
ک سهم سرنوشت من نیستند
هر چه شعر دارم را می فروشم
با پولش
یک لبخند شاد روی صورتم جراحی می کنم
تا فردا که بی هوا
چشمانت را به ورانداز بدبختی من حواله کردی
خوشبختی ام توی ذوقت بخورد..
من از تکرار ترانه
پویشی عجیب دارم
آنچنان که
رقص آبی کفش های کهنه
را در اوج تنهایی می لرزاند
باد نفس هایم را دزدید
ته مانده ی خاطراتم را قورت دادم بدون نمک
دریا
آسمان
دشت
یک واژه را تکرار نخواهم کرد
از بی آبی روزگار.....
با احساس
واااای چقدر زیباس
عکسشو میگمااااا