یاس ارغوان
یاس ارغوان

یاس ارغوان

مــــــــــــــــــــرگ


به مرگ گرفتی مرا تا به تبی راضی شوم


کاش “میفهمیدی” به مرگ راضی بودم وقتی که تب می کردم از ندیدنت!


مرگ

ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﯼ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯽ ﺑﺎﺷﻢ

ﺍﺷﺮﺍﻓﯽ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺯﻧﯽ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ
ﮐﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﺶ
ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ
ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺯﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ
که افسردگی اش طبیعی است
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ ﺍست
دیگر وقت آن است که مرگ بیایبد
وشاخ هایش را در دلم فرو کند

الهام اسلامی

تمام من

امروز روز آخر است فراموشت می کنم

دیروز هم روز آخر بود

هر روز من به بهت زدگی می گذرد

من هر روز فراموشت می کنم

اما چه فایده که با هر طلوع خورشید

دوباره تمام من میشوی

مرگ هم تو را از خاطرات و ذهن من پاک نخواهد کرد