یاس ارغوان
یاس ارغوان

یاس ارغوان

«ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ» ﻋﻀﻮﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺍﺳﺖ

«ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ» ﻋﻀﻮﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺍﺳﺖ.

ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ «ﻗﻠﺐ» ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ، 

ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ‌«ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ» ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮﻕ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ … .

ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ «ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ» ﺁﺩﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؛ 

ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ می گیرﺩ؛ ﻏﺬﺍ ﺍﺯﮔﻠﻮﯾﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ نمی رﻭﺩ؛ ﺷﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﯽ …

ﺁﻥ ﻗﺪﺭﻣﻘﺎﻭﻣﺖ میکنی ﺗﺎﯾﮏ ﺭﻭﺯمیبینی ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺟﺰﺍﯾﻨﮑﻪ ؛ﺩﻧﺪﺍﻥ ‌ﺩﻭﺳﺖ داشتنت ﺭﺍبکشی ﻭﺑﯿﻧﺪﺍﺯﯼ ﺩﻭﺭ! 

 ﺣﺎﻻ … ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻩ باﺷﯽ، ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﯽ، 

ﺭﺍﺣﺖ ﻏﺬﺍ می خوری ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ .            ﻭﻟﯽ …

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻫﺴﺖ ، ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﻪﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ…

«دیل کارنگی‌»

نظرات 267 + ارسال نظر
سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:49

ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب

صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب

مانند تو آدمی در آباد و خراب

باشد که در آیینه توان دید و در آب

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:48

ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب

صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب

مانند تو آدمی در آباد و خراب

باشد که در آیینه توان دید و در آب

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:48

عشاق به درگهت اسیرند بیا

بدخویی تو بر تو نگیرند بیا

هرجور و جفا که کرده‌ای معذوری

زان پیش که عذرت نپذیرند بیا

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:47

هر ساعتم اندرون بجوشد خون را

واگاهی نیست مردم بیرون را

الا مگر آنکه روی لیلی دیدست

داند که چه درد می‌کشد مجنون را؟

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:47

در اوج یقین اگر چه تردیدی هست
در هر قفسی کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب، یعنی
توی چمدان ماه خورشیدی هست

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:44

من آمده ام که با تو راهی بشوم
آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!
می خواهم از این به بعد ماهی بشوم

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:42

بیهوده در اضطراب ماندیم همه
در تاب و تب و عذاب ماندیم همه
این ساعت زنگ خورده هم زنگ نزد
عشق آمد و رفت و خواب ماندیم همه

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:42

سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:42

کم زندگی مرا نمایش بدهید
تابوت برای من سفارش بدهید
باید بروم گور خودم را بکنم
لطفآ دو سه سطر مرگ را کش بدهید

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:41

دلم تنگ است امشب بهر زاری
به روی موج گریه تک سواری
صفای گریه ای در خلوتم را
نمی بخشم به سال خنده داری

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:40

دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند
در فراقش ای دل من بینوایی میکند
او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من
کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:39

دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک، … چکار با پنجره داشت

قیصر امین پور

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:37

ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من!
ای حسرت روزهای شیرین در من!
بی مهری انسان معاصر در توست
تنهایی انسان نخستین در من!

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:36

درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
اجل سنگست وادم مثل شیشه

میسی

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:36

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر از هزار نتوانم کرد
خواجه عبدالله انصاری

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:35

در وطن مثل غریبانم،نمی دانم چرا
روز و شب سر در گریبانم، نمی دانم چرا
هر که از روی دل جانم فدایش می کنم
مثل عقرب می زند نیشم، نمی دانم چرا

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:34

در دفتر شعر من صدا پنهان است
یک رود پر از ستاره در جریان است
من در سر خود ابر زیادی دارم
جیب کلمات من پر از باران است

سفر تا انتهای شب چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 10:34

کم نامه‌ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می‌شوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست

نیلوفر چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 08:52 http://nafasi76.blogfa.com

سلام اپم

باوووشه میام

alone چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 04:44 http://mydel.mihanblog.com

تو را مرور می کنم به تکرار؛

تا خاموشی ام، نشان از فراموشی ام نباشد ...

مهرسا سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 20:50 http://aamm2326.blogfa.com

سلام مهسا جان.
خوبی؟!
خیلی خوشحال شدم دوباره برگشتی!
پست زیبایی گذاشتی و کاملا باهات موافقم!


نظرت رو مهسا جان دید جواب میده

مهرسا سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 20:49 http://aamm2326.blogfa.com

پاییزفرارسید ومن انارنیستم برسم به دستهای تو...برگم!پرازاضطراب افتادن...

مهرسا سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 20:47 http://aamm2326.blogfa.com

از خوبی های دیگران یک دیوار بساز هرگاه کار بدی انجام دادند یک آجر را بردار،نامردی ست که دیوار را یکدفعه خراب کنی.

زیبااااااااا

مهرسا سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 20:46 http://aamm2326.blogfa.com

پاسخ:
خدایا!
هنر یعنی
وقتی نمی‌شود
و نمی‌توانیم بگوییم «خدا را شکر»
بگوییم «خدا را شکر»...
و من هنرمندم....!!

مهرسا سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 20:46 http://aamm2326.blogfa.com

بخنـــد...
وقتـــی غم تـــو دنیـــا رو عوض نمـــی کنه...

مهرسا سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 20:44 http://aamm2326.blogfa.com

به من هرگز نگو دوستت دارم؛
گوشم از تکرار لفظ این نخ نماترین جمله تاریخ پر است.
چشمهایت به تنهایی
برای گفتن تمام آنچه در قلب توست، کافی ست.
در چشمهای تو فریادی ست،
آن هنگام که "دوستت دارم" را با بغضی بی اختیار
در برابرم معنا می کنی.
دوستت دارم را نگو؛
با سکوت معصومانه‌ی نگاهت فریاد کن؛
چشم ها دروغ نمی گویند.

مهرسا خانم ممنون اومدی

Love Barren عشق بی ثمر✅ سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 14:29 http://love-barren.mihanblog.com/

گفتی اندر خواب بینی بعد این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

الی الیی سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 13:11 http://love100.blog.ir

✔بِسَلامتی زِندگی!
کِه اگِه خوُش بِگذَرِه میشِه"خآطِرِه"
اگِه پِدَرِتوُ دَر بیآرِه میشِه"تَجربِه"

✔زِندِگی هَمیشِه دَر جَریآنِه .....

وَلی مُشکِل اینجآس
کِهـ مآروُ دَر جَریآن نِمیزآرِهـ .....

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 09:31

در عشق تو از بس که خروش آوردیم
دریای سپهر را به جوش آوردیم
چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت
رفتیم و زبانهای خموش آوردیم

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 09:21

در عشق تو از بس که خروش آوردیم
دریای سپهر را به جوش آوردیم
چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت
رفتیم و زبانهای خموش آوردیم

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 09:20

تقدیم به او که پیشم نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به مهمانی گلهای باغ می آورد
گیسوان بلندش را به باد می دهد دست های سپیدش را به آب می بخشد
شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 09:14

ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم،
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم،
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب،
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب.

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 09:09

من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 09:05

سحرخیزان به سرناها دمیدند
نگهبانان مشعل ها دویدند
غریو از قلعه ی ویرانه برخاست
گرفتاران به آزادی رسیدند

لایک

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 09:05

گل پرپر ، کجا گیرم سراغت ؟
صدای گریه می اید ز باغت
صدای گریه می اید شب و روز
که می سوزد دل بلبل ز داغت

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 09:01

جوانی گر چه نقش دلپذیر ست
ازو دل بر گرفتن ناگزیرست
پرید آن خواب نوشین سحرگاه
بیا ای دل که هنگام تو دیرست

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:59

نگاه چشم بیمارت چه خسته ست
کبوترجان ! که بالت را شکسته ست ؟
کجا شد بال پرواز بلندت ؟
سفید خوشگلم ! پایت که بسته ست ؟

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:56

خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزم
گشایم در به رویت شادمانه
رخت بوسم ، به پایت گل بریزم

چ خشکله شعره

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:55

شبی بود و بهاری ، در من آویخت
چه آتش ها ، چه آتش ها برانگیخت
فرو خواندم به گوشش قصه ی خویش
چو باران بهاری اشک می ریخت

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:52

سحرگه در چمن خوش رنگ شد گل
نگاهش کردم و دل تنگ شد گل
به دل گفتم که نازست این ، میندیش
چو دستی پیش بردم ، سنگ شد گل

زیباست

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:51

دلم گر قصه گوید ، اینک آن گوش
لبم گر بوسه خواهد ، این لب نوش
اگر شب زنده دارم ، این سر زلف
چو خوابم در رباید ، اینک آغوش


سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:47

چو نی می نالم از داغ جدایی
دریغا ای نسیم آشنایی
چنان گشتم غبار آلود غربت
که نشناسم که خود بودم کجایی

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:46

پری بودی و با من راز کردی
به ناز و عشوه عشق آغاز کردی
مرا آواز دادی ، چون رسیدم
کبوتر گشتی و پرواز کردی

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:43

سپیده سر زد و مرغ سحر خواند
سپهر تیره دامان زرافشاند
شبی گفتی به آغوش تو آیم
چه شب ها رفت و آغوشم تهی ماند

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:42

سر زلف تو کو ؟ مشک ترم کو ؟
لب نوشت ، شراب و شکرم کو ؟
کجا شد ناز اندامت ؟ کجا شد ؟
دریغا ، شاخه ی نیلوفرم کو ؟

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:37

به خوابی دیدمش غمگین نشسته
گرفته در بغل چنگی گسسته
من این چنگ حزین را می شناسم
دریغا عشق من ، عشق شکسته

سفر تا انتهای شب سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 08:36

شکفتی چون گل و پژمرده ای از من
خزانم دیدی و آزردی از من
بد آوردی ، وگرنه با چنین ناز
اگر دل داشتم می بردی از من

alone سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 06:20 http://mydel.mihanblog.com

ذهن ما باغچه است

گل در آن باید کاشت

گر نکاری علف هرز در آن می روید

زحمت کاشتن یک گل سرخ

کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است...

alone سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 06:17 http://mydel.mihanblog.com

دوره ای شده که حاضرم جای پت باشم..

ولی یه دوست واقعی مثل مت داشته باشـــــــــــــم..

alone سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 05:46 http://mydel.mihanblog.com

سلام
مرسی که لینکم کردین..
شما هم با افتخار لینک شدید

خواهش

نیلوفر دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 19:09 http://nafasi76.blogfa.com

:ناراحت

نیلوفر دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 19:08

دلم را سپردم به بنگاه دنیا.
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا .
و هر روز برای دلم،
مشتری آمد و رفت .
و هی این و آن،
سرسری آمد و رفت.
…….
ولی هیچ کس واقعاً،
اتاق دلم را تماشا نکرد.
دلم قفل بود.
کسی قفل قلب مرا وا نکرد.
…….
یکی گفت:
چرا این اتاق ،
پر از دود و آه است؟
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است؟
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است؟
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش،
فقط از غم و غصه و ماتم است.
…….
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
………..
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست.
و در را به روی همه
پشت خود بست.
………
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید،
دیگربرای شما جا نداریم.
از این پس به جز او ،
کسی را در اینجا نداریم

نیلوفر دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 19:08

دلم را سپردم به بنگاه دنیا.
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا .
و هر روز برای دلم،
مشتری آمد و رفت .
و هی این و آن،
سرسری آمد و رفت.
…….
ولی هیچ کس واقعاً،
اتاق دلم را تماشا نکرد.
دلم قفل بود.
کسی قفل قلب مرا وا نکرد.
…….
یکی گفت:
چرا این اتاق ،
پر از دود و آه است؟
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است؟
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است؟
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش،
فقط از غم و غصه و ماتم است.
…….
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
………..
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست.
و در را به روی همه
پشت خود بست.
………
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید،
دیگربرای شما جا نداریم.
از این پس به جز او ،
کسی را در اینجا نداریم

لیلی دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 17:07 http://sara1246.blogsky.com

دلم کـــــــــــمی خدا میخواهد…
کمی سکـــــــــــوت­…
کمی دل بریدن میخواهد…
کمی اشک…
کمی بهت…
کمی آغوش آسمانی…
کمی دور شدن از این آدمها…
کمی رسیدن به خدا…

ممنون لیلی خانم..

alone دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 16:57 http://mydel.mihanblog.com

اگه با تبادل لینک موافق بودین خبر بدین

موافقم...................

alone دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 16:45 http://mydel.mihanblog.com

ســــلامتی آدمای بی کیــــنه

که وقتی یکی رو دوست دارن

هــــّرچقدرم اذیتشـــون کنه

هـــــّر چِقدرم ناراحتشــــون کنه

باز یادشون میره و دلـشــون براش تنــگ مـی شه.....

ب سلامتی

alone دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 16:44 http://mydel.mihanblog.com

سلام مرسی از حضور و کامنت هاتون..

خواهش وبتون خوبه...

alone دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 16:42 http://mydel.mihanblog.com

دوستش دارم....

بزرگیش را....سکوتش را....عظمتش را....

ابهتش را....تنهاییش را....

حکمتش را

صبرش را

و...

بودنش عادتیست ، مثل نفس کشیدن!

خدا را می گویم

alone دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 16:35 http://mydel.mihanblog.com

تنت در آغوش کسی.....

ودلت پیش دیگری.....

هزار خطبه هم بخوانند.....

......حرام است....!!!!!!!!

سفر تا انتهای شب دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 11:15

دل خوش میطلبم سیری چند ؟ / پای در بند به زنجیری چند ؟
با چنین باده و جامی ساقی / تو بگو عشق و صفا سیری چند . . . ؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد