یاس ارغوان
یاس ارغوان

یاس ارغوان

لــــــــــــــــــــیلی



  خدا گفت : زمین سرد است چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟


   لیلی  گفت: من. خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت

  سینه اش آتش گرفت.خدا لبخند زد . لیلی هم. خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش.

  لیلی خودش را به آتش کشید.خدا سوختنش را تماشا کرد. لیلی گر می گرفت . خدا حظ می کرد.

  لیلی می ترسید. می ترسید آتشش تمام شود. لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد.

  مجنون سر رسید.مجنون آتش هیزم لیلی شد.اتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد.


   خدا گفت اگر لیلی نبود زمین من همیشه سرد بود.


ماه تابید


ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا


نرم باز آمد و بگرفت در آغوش مرا


گفت :خاموش در اینجا چه نشستی؟ گفتم:


بوی محبوبه ی شب می برد از هوش مرا! 


بوی محبوبه ی شب بوی جنون پرور عشق


وه، چه جادوست که از هوش برد بوش مرا