یاس ارغوان
یاس ارغوان

یاس ارغوان

دوست داشتنت

" دوست داشتنت " ...
عادتم شده
تَرک اش کنم
مریض می شوم
.
.


یکبار به عکست نگاه کردم
حواسم از دوست داشتنت پرت شد
شروع کردم به گریه کردن ...
روانپزشکان
آدمهای نازنینی هستند
نسخه ام را از قبل پیچیده بودند

" هر روز ...
کاری بجز دوست داشتنش...
نداشته باش "

یــــــــکی مـــــــن یـــــــــکی خــــــدا

 

یـــکی از همیـــــــن روزهــــــــــا


بایـــد خدا را صدا بــــــــــزنم


یک میــــــــز دو نفــــــــره


دو صنـــــــــدلــی


یــــــــکی مـــــــن


یـــــــــکی خــــــدا


حــــــرف نمـــــــیزنم


نـــــــگاهم کافیــــــست


میـــــــــدانم


برایـــــــــم اشــــــــک می ریــــــــزد!!

عاشقی حس عجیبی است‎

عاشقی حس عجیبی است‎
شوردارد ومستی
اشک دارد و بی قراری‎
مهم ترازهمه نیازی دارد که به بی نیازی میرساند تورا‎
ازهمه عالم بی نیاز میشوی و به یک نفر نیازمند‎
اومی شود ‎همه رتبه خدا‎
می شود تمام دنیا‎
می شود زندگی‎
می شود تمام احساس‎
می شود
 عشق ‎‎


امید

امید یعنی‎
فراموش کن طوفان سخت دیشب را‎
ونگاه کن خورشید امروز چه زیبا لبخند میزند‎
امید یعنی ‎
بی کسیهایت را به پشت بلندترین کوه پرتاب کن ‎
فراموش کن تنهاییت را و عاشقانه ای بساز زیبا به نام او که دوستش داری‎
امید یعنی ‎تو
تویی که آمدی تابیاد بیاورم هستم -زنده ام و نفس میکشم ‎
بیاد بیاورم عاشقم ‎
بیاد بیاورم مردانگیم را کجای این راه پرنشیب گم  کرده ام ‎


دل به تو دادم

من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
*یا چه کردم که نگه باز به من می فکنی *
*دلو جانم به تو مشغول و نظر بر چپ وراست *
تا حریفان ندانند که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو بدین نعت و صفت گر خرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ...


إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا

الهی فقط به امید تو...

ﻫﯿﭽﮑــــﺲ ﻧﻔﻬﻤـﯿــــــــــــــــــــــــــﺪ
ﺧـــــــــــــــﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻓـــــــﺮﯾﺎﺩ!
ﻣﯿﺰﻧﺪ؛

ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ...




《ایران.....》


《ایران.....》

این همان ایران که منزلگاه کیکاوس بود
خوابگاه داریوش و مامن سیروس بود
جای زال ورستم و گودرز و گیو و طوس بود
نی چنین پامال جور انگلیس و روس بود
این همه از بی حسی ما بود کافسرده ایم
مرده گان زنده بلکه زنده گان مرده ایم
این وطن رزم آوری مانند قارن دیده است
وقعه گرشاسب و جنگ تهمتن دیده است
هوشمندی همچو جاماس و پشتون دیده است
شوکت گشتاس ودارایی بهمن دیده است
هرگز اینسان بی کس و بی یار وبی یاور نبود
هیچ ایامی چو اکنون عاجز و مضطر نبود
حشمت هرمز چه شد شاپور ساسانی کجاست؟
سنجر سلجوق کو؟منصور سامانی کجاست
بود از حیث نکویی جنت روی زمین
شهریاران را بر این خاک از شرف بودی جبین.......!!!


من از تو ----داریوش اقبالی-----

من از تو راه برگشتی ندارم تو از من نبض دنیامو گرفتی

تمام جاده ها رو دوره کردم تو قبلا رد پاهامو گرفتی

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

مسیر جاده بازه روبم اما برای دل بریدن از تو دیره

کسی که رفتنو باور نداره اگه مرد سفر باشه نمیره

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

خودم گفتم یه راه رفتنی هست خودم گفتم ولی باور نکردم

دارم می رم که تو فکرم بمونی دارم میرم دعا کن برنگردم
"داریوش"

"خارهای امروز گل های فردایند"


روزی مردی از خدا دو چیز خواست ؛یک پروانه و یک گل...


اماچیزی که خدا در عوض به اوبخشیدیک کاکتوس و یک کرم بود؛


مرد غمگین شد.باخود اندیشید:


خدا بندگان زیادی دارد باید به همه ی آنها توجه کند وتصمیم گرفت در این باره سوالی


نپرسد.بعدازمدتی مرد در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پراز


خارگلی بسیار زیبا روئیده است و آن کرم زشت تبدیل به پروانه ای زیبا شده است؛


راه خدا همواره بهترین راه است اگر چه بنظر ما غلط بیاید؛آنچه می خواهید همیشه 


آنچه نیست که نیاز دارید اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید 


به او اعتماد کنید..           "خارهای امروز گل های فردایند"

هم آغوشی

ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !!! 

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﻭ پسرک ﺑﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺑﻌﺪﯼ !!! 

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ پسرﮎ ﺑﻪ ﻓﺎﺣﺸﮕﯽ ﺩﺍﻓﺶ !!!

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻧﺎﻇﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﮎ ﺑﻪ ﺟﺴﻢ ﺣﺎﺿﺮ !!!

ﻫﺮ ﺩﻭ ﯾﮏ ﺣﺲ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻦ !!!

ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ پسرﮎ ﻣﻨﻄﻘﯽ !!!


رسوای عشق

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد 
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

مرگ

ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﯼ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯽ ﺑﺎﺷﻢ

ﺍﺷﺮﺍﻓﯽ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺯﻧﯽ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ
ﮐﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﺶ
ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ
ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺯﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ
که افسردگی اش طبیعی است
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ ﺍست
دیگر وقت آن است که مرگ بیایبد
وشاخ هایش را در دلم فرو کند

الهام اسلامی

ای پسر عمران

خداوند متعال به موسی (علیه‏السلام) می‏فرماید:

ای پسر عمران دروغ می‏گوید کسی ‏که گمان می‏کند مرا دوست دارد

ولی هنگام شب، تا صبح می‏خوابد.

سپس فرمود: آیا ‏دوست خواستار خلوت کردن با دوست خود نیست؟

ای پسر عمران، من از دوستان خود ‏با خبرم.

چون شب بر آنان وارد شود، دیده دل‏هایشان به سوی من نگران است،

و عقاب ‏و کیفر من پیش چشمشان نمودار است

و با من از راه مشاهده و حضور سخن می‏گویند. ‏

ای پسر عمران،

از دل خود خشوع،

از بدن خود فروتنی،

و از چشم خود اشک،

در ‏تاریکی‏های شب،

برای من بفرست،

که در این حالات مرا به خود نزدیک خواهی یافت.


به خدا عاشق قلبی پاکم


کجا باید رفت؟.....


ز که باید پرسید؟!!!


واژه عشق و پرستیدن چیست؟


جان اگر هست چرا در من نیست؟


من که خود می دانم ..


راه من راه فناست


قصه عشق فقط یک رویاست....


اه ای راه سکوت...


اه ای ظلمت شب....


من همان گمشده ی این خاکم


به خدا عاشق قلبی پاکم