" دوست داشتنت " ...
عادتم شده
تَرک اش کنم
مریض می شوم
.
.
یکبار به عکست نگاه کردم
حواسم از دوست داشتنت پرت شد
شروع کردم به گریه کردن ...
روانپزشکان
آدمهای نازنینی هستند
نسخه ام را از قبل پیچیده بودند
" هر روز ...
کاری بجز دوست داشتنش...
نداشته باش "
یـــکی از همیـــــــن روزهــــــــــا
بایـــد خدا را صدا بــــــــــزنم
یک میــــــــز دو نفــــــــره
دو صنـــــــــدلــی
یــــــــکی مـــــــن
یـــــــــکی خــــــدا
حــــــرف نمـــــــیزنم
نـــــــگاهم کافیــــــست
میـــــــــدانم
برایـــــــــم اشــــــــک می ریــــــــزد!!
عاشقی حس عجیبی است
شوردارد ومستی
اشک دارد و بی قراری
مهم ترازهمه نیازی دارد که به بی نیازی میرساند تورا
ازهمه عالم بی نیاز میشوی و به یک نفر نیازمند
اومی شود همه رتبه خدا
می شود تمام دنیا
می شود زندگی
می شود تمام احساس
می شود عشق
امید یعنی
فراموش کن طوفان سخت دیشب را
ونگاه کن خورشید امروز چه زیبا لبخند میزند
امید یعنی
بی کسیهایت را به پشت بلندترین کوه پرتاب کن
فراموش کن تنهاییت را و عاشقانه ای بساز زیبا به نام او که دوستش داری
امید یعنی تو
تویی که آمدی تابیاد بیاورم هستم -زنده ام و نفس میکشم
بیاد بیاورم عاشقم
بیاد بیاورم مردانگیم را کجای این راه پرنشیب گم کرده ام
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
*یا چه کردم که نگه باز به من می فکنی *
*دلو جانم به تو مشغول و نظر بر چپ وراست *
تا حریفان ندانند که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو بدین نعت و صفت گر خرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا
الهی فقط به امید تو...ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ...
《ایران.....》
این همان ایران که منزلگاه کیکاوس بودمن از تو راه برگشتی ندارم تو از من نبض دنیامو گرفتی
تمام جاده ها رو دوره کردم تو قبلا رد پاهامو گرفتی
من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه
تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه
من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه
تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه
مسیر جاده بازه روبم اما برای دل بریدن از تو دیره
کسی که رفتنو باور نداره اگه مرد سفر باشه نمیره
من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه
تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه
من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه
تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه
خودم گفتم یه راه رفتنی هست خودم گفتم ولی باور نکردم
دارم می رم که تو فکرم بمونی دارم میرم دعا کن برنگردم
"داریوش"
روزی مردی از خدا دو چیز خواست ؛یک پروانه و یک گل...
اماچیزی که خدا در عوض به اوبخشیدیک کاکتوس و یک کرم بود؛
مرد غمگین شد.باخود اندیشید:
خدا بندگان زیادی دارد باید به همه ی آنها توجه کند وتصمیم گرفت در این باره سوالی
نپرسد.بعدازمدتی مرد در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پراز
خارگلی بسیار زیبا روئیده است و آن کرم زشت تبدیل به پروانه ای زیبا شده است؛
راه خدا همواره بهترین راه است اگر چه بنظر ما غلط بیاید؛آنچه می خواهید همیشه
آنچه نیست که نیاز دارید اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید
به او اعتماد کنید.. "خارهای امروز گل های فردایند"
ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !!!
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﻭ پسرک ﺑﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺑﻌﺪﯼ !!!
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ پسرﮎ ﺑﻪ ﻓﺎﺣﺸﮕﯽ ﺩﺍﻓﺶ !!!
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻧﺎﻇﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﮎ ﺑﻪ ﺟﺴﻢ ﺣﺎﺿﺮ !!!
ﻫﺮ ﺩﻭ ﯾﮏ ﺣﺲ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻦ !!!
ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ پسرﮎ ﻣﻨﻄﻘﯽ !!!
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد
گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد
با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد
دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﯼ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯽ ﺑﺎﺷﻢ
ﺍﺷﺮﺍﻓﯽ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺯﻧﯽ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ
ﮐﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﺶ
ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ
ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺯﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ
که افسردگی اش طبیعی است
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ ﺍست
دیگر وقت آن است که مرگ بیایبد
وشاخ هایش را در دلم فرو کند
الهام اسلامی
خداوند متعال به موسی (علیهالسلام) میفرماید:
ای پسر عمران دروغ میگوید کسی که گمان میکند مرا دوست دارد
ولی هنگام شب، تا صبح میخوابد.
سپس فرمود: آیا دوست خواستار خلوت کردن با دوست خود نیست؟
ای پسر عمران، من از دوستان خود با خبرم.
چون شب بر آنان وارد شود، دیده دلهایشان به سوی من نگران است،
و عقاب و کیفر من پیش چشمشان نمودار است
و با من از راه مشاهده و حضور سخن میگویند.
ای پسر عمران،
از دل خود خشوع،
از بدن خود فروتنی،
و از چشم خود اشک،
در تاریکیهای شب،
برای من بفرست،
که در این حالات مرا به خود نزدیک خواهی یافت.
کجا باید رفت؟.....
ز که باید پرسید؟!!!
واژه عشق و پرستیدن چیست؟
جان اگر هست چرا در من نیست؟
من که خود می دانم ..
راه من راه فناست
قصه عشق فقط یک رویاست....
اه ای راه سکوت...
اه ای ظلمت شب....
من همان گمشده ی این خاکم
به خدا عاشق قلبی پاکم